2777
2789
عنوان

رها (داستان زندگی) 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁

| مشاهده متن کامل بحث + 41974 بازدید | 331 پست

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

چن روزی خبری ازش نبود نمی دونستم چه تصمیمی داره دعا می کردم که از دخترم دور نشم حسام یه روز اومد خونمون و قرار شد بامن حرف بزنه تنهایی نشست رو صندلی تو اتاقم منم نشستم روبه روش

_  خیلی بغرستم که هنوز زنده ای

_ می دونم حسام هر کی جای تو بود باورش نمی شد  اما من همون رهام همونی که به پاکی و صداقتش قسم می خوردی  یه تصمیمی نگیر که پشیمون بشی

_ حرف نزن دیگه نیومدم حرفای گذشته رو پیش بکشی

_ طلاق می خوای؟

_نه

_  دو تا راه جلو پات می ذارم هر کدومو بخوای مختاری که انتخاب کنی اول اینکه مثل بچه ی آدم طلاق می گیری و بچمو می دی بهم هر جقدرم خواستی بهت پول می دم برو دنبال زندگی و عش و حالت

دوم اینکه من بچه رو می برم خونم و یه اتاق بهت می دم که توش زندگی کنی همه جا دوربین می ذارم حق بیرون رفتن نداری کسی حق نداره بیاد ببشت تلفن و گوشی تعطیل کلا ارتباطتو با دنیای بیرون قطع می کنی در عوض می تونی بچه رو بزرگ کنی اونم اگه ببینم دست از پا خطا می کنی روزگارتو سیاه می کنم فکرم نکن می برمت خونه که خانومی کنی فقط می خوام زیاد بهت خوش نگذره کنیزی منو بچمو می کنی تا موهات عین دندونات سفید شه

گفتم از بچم نمی گذرم ولی  به شرطی راضی می شم برگردم خونه که اولا منو نزنی دوما ازدواج نکنی

با پوز خند گفت تف تو هر چی زنه یکی گرفتم برا هف جد و آبادم بسه

شرط اولتم قبوله

یه جورایی خوش حال بودم داشتم بر می گشتم خونم شاید حسامم ته دلش حس کرده بی گناهم واسه همین طلاقم نداد شاید موقعیتی برا اثبات بی گناهیم پیش بیاد نمی دونستم اون خونه چه جهنمی قراره برا من بشه

وقتی بعد چندین ماه از خونه ی پدرم به خونه ی مشترکمون با حسام رفتم انگار وارد یه خونه ی جدیدی شده بودم خونه همون جا بود اما انگار همون همیشگی نبود انگار توش خبری از عشق نبود یاد اولین روزی که بعد عروسی وارد اون خونه شدم افتادم نا غافل اشک از چشمام جاری شد اما نفس تو بغلم بود و آروم تو گوشش گفتم به خونه ی خودت خوش اومدی.. من آماده ی یه نبرد بزرگ و سخت برا اثبات بی گناهیم بودم پرده های خونه رو کنار زدم.. همه جا پر از گرد و خاک شده بود همه چیز بوی کهنگی گرفته بود مانتومو در اوردم و شروع کردم به تمیز کاری

تا چن روز درگیر خونه تکونی اساسی بودم کار کردن تو خونه با یه بچه ی کوچیک خیلی سخته.  دائم باید بهش سر می زدم بیدار نشه.. گشنه نباشه.. گریه نکنه.. نیوفته.. نترسه... من چیز زیادی از بچه داری نمی دونستم  چن تا فیلم آموزشی و چن تا کتاب گرفتم از اینکه مامانم نمی تونه بیاد واقعا ناراحت بودم بودنش در کنارم لازم بود..

حسام دست به سیاه و سفید نمی زد فقط گاهی از نفس نگهداری می کرد وقتی دیدم همیشه بچمونو پریا صدا می زنه منم برا به دست اوردن دل حسام و برا اینکه بدونه بهش توجه دارم و دوسش دارم منم پریا بهش می گفتم و این طوری بود که اسم بچمون تو شناسمه نفس بود ولی پریا صداش می زدیم

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز