همیشه مهمونی اینا میشه توقع دارن من کار کنم خونشون و همیشه کمکشون میکردم .وای خدایا یه سری خونشون ظرف نشستم خواهرشوهرم باهام دعوا کرد چه دعوایی.بعد میدیدم تو مهمونی ها همه میان ب خواهرشوهرم یا زندایی شوهرم میگفتن تو ظرف نشور خسته میشی یبار ب من نمیگفتن حتی بعدش از اونا تشکر میکردن از من ن.دیگه منم گفتم برای چی کمک کنم.مادرشوهرم همین عید نوروز کل فامیلاش اومدن خونم میدید دست تنهام یبار ب خودش زحمت نداد بیاد کمکم.از جاش بلند نشد .الان امشب پدربزرگ شوهرم افطاری دارن بعد خونشون کوچیکه اومدن خونه مادرشوهرم گرفتن بزرگه .دیشب اونجا بودیم پدرشوهرم با لحن بد بهم میگه فردا زودتر میای کمک کنیااا! از اون ور ب شوهرم زنگ زدن زنت بیاد کمک ب شوهرم گفتم من کار دارم خونه تموم شه میرم .ولی واقعا آدم مهمون دعوت میکنه توقع اینو نداشته باشه همه بیان کمک .نمیتونی خب نگیر.من اوایل خیییییببلی کمک میکردم بعد رفتارشون رو دیدم دیگه کمک نمیکنم چون کسی بدردم نخورده
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
من جای شما بودم رفتو آمدمو ب حداقل میرسوندم پدربزرگ شوهر افطاری داده دخترا و پسرا و عروس داماداش برن ...
منم رفت و آمد ندارم زیاد.وای بخدا از این خانواده اینقدر دلم پره ک حد نداره.یسری پول شوهرم از حسابش کم شده بود ک میگفتن حک شده تازه ۲سال بود عروسی کرده بودیم مبلغ ۵۰۰ تومن بود سال ۹۴ بعد همین پدربزرگ شوهرم بهم تهمت زد ک تو دزدی کردی از حساب نوه ام .باورتون میشه؟؟؟
هی خواهر .همین شوهرم اینقدر بخاطر دلش خودمو جلو خانوادش کوچیک کردم و بعد دیدم اصلا ب پشمش نیست دیگه ...
اسی من قشنگ درکت میکنم خودمتو خانواده اینجوری بودم مامان من هر کاری میکرد بابام طلبکار خانوادش بود ما که اخر باهاشون دعوا کردیم و قطع رابطه اما با سیاست میشه بود ما مشکلمون بیشتر حسادتشون بود