وای انقدررر بابام عصبانی شدددد ک من تاحالااا اونجوری ندیده بودمش!!! کسی ک هممیشه باهام رفیق بود و رابطه ی پدر دختریمون تو فامیل زبونزد همههه بود و از گل نازکتر بهم نگفته بود
اومد خونه بدون هیچ حرفی چنان سیلی خوابوند تو گوشم ک از گوشم شرو کرد خون اومدن