یه خلاصه از زندگیم بگم شوهرم قبل من عاشق یه دختری بود که نشد بهم برسن ما سنتی ازدواج کردیم ولی خودش منو دیده بود پسندیده بود و رفته بود به خانوادش گفته بود اوایل زندگی خیلی خوب و عاشقانه ای داشتیم بعد بچه دار شدن کم کم سرد شد از لحاظ جنسی ومحبتی رفته رفته یکی دوباری فیلش یاد هندستون کرد در حد زنگ به اون دختره که زود فهمیدم و ادامه دار نشد از لحاظ جنسی خ ارضایی میکرد ولی سمت من نمیومد الان یک سالی هست فقط خودم میرم سمتش اونم خیلی وقتاشو پس میزنه عملا دیگه هیچ محبت کلامی بوس و بغلی بینمون نیست ولی به زندگی خیلی میرسه هرچی بخوایم میخره از خودش میزنه برای خاطر ما برای دخترم خیلی بابای خوبیه
حرف حرفه منه تو خونه حمایت میکنه همه جوره ازم
حالا اینجا پیشنهاد دادن یسری که جوری رفتار کن بزار فکر کنه داره از دستت میده تا بقیه رفتاراشم اوکی شه منم وانمود کردم با یکی دوست شدم بعد هروز کلی بخودم رسیدم با دخترم رفتیم گشتیم الکی گفتم با دوستم رفتیم بیرون یا پارک یا بستنی خوردیم بعد گفتم داداشش مارو رسوند و کلا از اولش حساس شده بود هی حرص میخورد تند تند زنگ میزد برو خونه زیاد بیرون نمون قشنگ عصبی میشد هی میخواست من نفهمم اخر سر هم گفت اصلا دوست ندارم با فلانی بگردی دوست ندارم زیاد بری بیرون
با این توصیف ها بنظرتون علاقه ای بمن داره؟