خواهر شوهر بزرگه من یه دختر داره که دوبار طلاق گرفته والان پیش مادرش زندگی میکنه .
چندین بار تو جمع هاشون اتفاق افتاده بود که من با جاریم صحبت کردنی خطاب به من گفته بود که زندایی غیبت نکن.اینم بگم که جاریم هم اهل اونایی بود که خبرچینی میکنه ولی فکر میکردم دیگه چون خودش از اونا میگه دیگه از منم خبر چینی نمیکنه وخیالم راحت بود .
تااینکه یازده فروردین خواهرشوهرم همه روشام دعوت کرده بود واونا اون روز بامادر شوهرمینا وجاریم وخواهرشوهرای دیگه خونه اونا نون روغنی پخته بودن .من خودم نخاستم شریک بشم .توحیاط پخته بودنو همه صورتا سرخ شده بود .ما تازه رسیدیم شلوغ بود من به دخترم گفتم ببین همه صورتا سرخ شده .تا اینو گفتم دختر خوار شوهرم که اسمش زری هست گفت زندایی غیبت نکن هرچی میخای بگی توروم بگو.منم هیچی نگفتم ولی خیلی ناراحت شدم