2777
2789

(دوستم امروز اومده عیددیدنی برام درد دل کرده من نمیدونم چه راهنمایی بهش بکنم شما بگید) از زبان دوستم

منو شوهرم تو دانشگاه عاشق هم شدیم اونا خیلی پولدار بودن ما زیر معمولی،شوهرم ۵ تا برادر داره و یه خواهر و آخرین بچه هست 

خانواده ی من از اول راضی بودن چون هم شخصیت و هم وضع مالی خانواده شوهرم عالی بود

خانواده همسرم اومدن خواستگاری ولی شرط گذاشتن اگه پسرمونو برای خودش میخوای مهریه در حد وسعش بگیر چون ما هیچ حمایتی ازش نمیکنیم همسرمم گفت در وسع من ۵ سکه هست و من قبول کردم 

خانوادش بی احترامی نکردن فقط گفتن ما با این ازدواج مخالفیم و حمایتی نمیکنیم علتشم گفتن تفاوت فرهنگی ،گفتن پسر ما و تو توی شرایط متفاوتی بزرگ شدین و این ازدواج از پایه و اساس غلطه 

ولی چون هردو همو میخواین دیگه پس خود دانید

اون روز گفتن جهیزیه به عهده شماست در وسع خودتون تهیه کنید و ماهم یک خونه به پسرمون میدیم به عنوان هدیه ازدواج

عقد با شماست هر طور مایلید برگزار کنید عروسی با ماست هرطور صلاح بدونیم برگذار میکنیم و هر خواسته ای بیشتر از چیزی که ما داریم انجام میدیم اگه داری پسرمون باید برات انجام بده از ما توقعی نداشته باش مثلاً ما میخواهیم فلان هتل عروسی بگیریم تو اگه هر هتل دیگه ای میخوای مشکلی نیست ولی پسرم باید برات تهیه کنه

الان میفهمم پدرشوهرم چون تاجر بود چقد زرنگ بود و انگار معامله کرده بود و خانواده ساده من هم خوشحال بودیمو نفهمیدیم چه شده

دارم تایپ میکنم بقیشو

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

عقد رو پدرم با هزار بدبختی تو سالن عقد برگزار کرد و اونا هم اصلاً هیچ دخالتی نکردن هیچ خریدی منو نبردن ،نه ما برای داماد چیزی گرفتیم نه اونا واسه من چون اونا حرفی از خرید نزدن و شوهرمم دانشجو بود و پولی نداشت

هدیه سر عقد یک سرویس معمولی بهم دادن و برادرشوهرام نفری یه النگو

اینم بگم که برخورد همشون با من خیلی از بالا به پایین بود و انقدر ناراحت بودن انگار پسرشون داشت بدبخت میشد

هدیه ها رو که دادن رفتن و اصلاً مراسم مارو قابل ندونستن تا آخر بمونن

من فکر میکردم یک مدتی بگذره خوب میشن

بعد یه مدتی دیدم نه پاگشا کردن نه اصلاً منو حساب میکنن

شوهرمم چندبار بهش گفتم مبگفت ولشون کن نگو پدرش باهاش راجع به همه این چیزا اتمام حجت کرده بود و اونم قبول کرده بود

خلاصه با پول وام ازدواج و هدیه های عقد همسرم یه ماشین خرید و رفت سرکار و اعلام آمادگی کرد برای ازدواج

منم با وام ازدواجم جهاز خریدم خیلی معمولی 

چون پدرم بیشتر از این نداشت و خودمم تازه جایی مشغول به کار شدم و قراره قسط واممو خودم بدم

بعد اونا عروسی گرفتن تو یه تالار شیییییک کلی مهمون دعوت کردن و فامیلای منو همون تعداد که من عقد دعوتشون کردم دعوت کردن ینی خانوادگی😑من خیلی از این قضیه ناراحت شدم ولی وقتی بهشون گفتیم گفتند شماهم برای عقد مارو ۳۰ نفر گفتیداگه میخوای بیشتر دعوت کنید پدرت یا داماد هزینشو بدن که ما نداشتیمو کنسل شد

خودشون ارایشگاه رزرو کردن و فقط برای انتخاب لباس عروس زنگ زدند فلان روز بیا و فقططططط برام یه لباس عروس گرفتند ماهم برای داماد یه کت و شلوار گرفتیم گفتم خرید عروسی چیزای دیگه هم هست گفتند داماد بخره ما وظیفمون همینقدره تو که میدونستی پسرمون دانشجوعه

شوهرمم یه جور برخورد میکرد انگار من اگر خواسته ای داشته باشم دارم خوردش میکنم میگفت مگه تو منو نمیشناختی من واسه تو روی خانواوم ایستادم حالا تو ازشون توقع لباس داری و ...منم دیگه لال میشدم


با اینکه گفتن هیچ کمکی نمی‌کنیم بهت سرویس طلا دادن گفتن خونه میدیم حتی بعنوان کادو بلخره بازم همینقدر که سر عقد اومدن و کادو دادن و خونه قراره بدن برو خداتو شکر کن بمن یک هزار تومن کادو  ندادن که هیچ به پسرشونم یک هزارتومن ندادن چون مخالف بودن حتی موقع عقد نیومدن چرا انقد ناشکری؟؟؟؟ 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز

داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته