با شوهرم بحث داشتیم .۳روز طبق معمول رفت خونه مادرش . دیشب پیام داد تموم کنیم و... منم امروز صبح رفتم محل کارش گفتم ینی چی این حرررف؟؟ مگه من بازیچه ی توام یبار میگی اینجور یباز میگی میمیرم برات و... خلاصه تو همین گیر و دار برادرش بیخبر اومد .اونم گفت چیشده البته د جریان بود دعوا کردیم .بدیش اینه با این برادرش و زنش چندساله قهرم .خلاصه اونم مشخص بود خوشحاله الکی گفت بخاطر بچه زندگی کنید و کوتاه بیاین .بعد بمن گفت برو خونه میفرستم بیاد .گفتم نه معذرت میخوام اما خودم میدونم چیکار میکنم .میشینم تا پاشه بیاد .شوهرمم بماند ناز گذاشته بود جلوی داداشش گفت نمیخوام زندگی کنم دیگع ..نمیخوامت و.. دوستاشم شنیدن اما گفتم بخاطر دخترم سکوت کنم. خلاصه از ۱۱تا ۲و نیم نشسته ام تا اونم کارش تموم شد اومد خونه .خلاصه خیلی حالم بده غرورم پای مال شد .دیشب دخترم گریه کرد گفت چرا بابام رو دعوا کردی تا بره . منم ناراحت شدم گفتم خودم سیاست نداشتم برم باهاش حرف بزنم ک اینجوور شد☹😭