بچه ها من دیروز داشتم میرفتم دنبال دخترم از کلاس بیارمش سر چهاره را پشت چراغ قرمز بودم یه بچه کار از این گل های نرگس دستش بود همشم پلاسیده شده بود اومد یمتم و گفت خاله ازم بخر من حقیقتش خیلی دلسوزم دلم کباب شد سریع 3 شاخه خریدم 25 هم دادمش گفت خاله سردمه سوارم میکنی یکم جلوتر پیاده شم گفتم بیا ... خلاصه موقع پیاده شدن در رو نبست منم بدون اینکه متوجه باشم راه افتادم و احساس از تو آینه دیدمش هی صدا میزنه اینقده دستپاچه شدم تعادلم رو از دست دادم با یه مینی بوس برخورد کردم خیلی شوکه شدم کاپوت و گلگیر قالپاق و سپر ماشین داغون شد نگه داشتم ماشینو خیلی غصم شد گفتم خدایا من که تا جایی که از دستم بربیاد کمک به خلقت میکنم دلم با مشکل هر کی درد میگیره اونوقت چرا باید اینطور میشد... خب چرا اون بچه در رو نبست که اینطور بشه
شیرین 4 تومن خرجش میشه خیلی از دیروز اعصابم خورده شب عید باید خرج ماشین کنم.
اصلا گفتم دیگه از این دلسوزیا نمیکنم که اینطورم تو دردسر بیفتم.
واقعا چرا