پسر خواهرم از صبح اذیت میکرد امروزم ما خونه تکونی داشتیم از اول صبح من خواب بودم افتاد رو شکمم کلیه و معدم حس کردم منفجر شد چایی ریخت رو فرش انگشت کرد تو پالته من هیچی بهش نگفتیم برداشت از قصد آب کف هایی که باهاش دیوار پاک کرده بودن سیاه شده بود و ریخت رو فرش من داد زدم سرش مامانم بدبخت خودزنی داشت میکرد زنگ زدم آبجیم داد زدم گفتم بیا اینجا بچتو جمع کن خودتو راحت کردی حالا عذاب وجدان گرفتم که زنگ زدم بهش