خودم افتضاح دعوامون طولانی بدترین خاطره زندگیم شد
با اون حال چجوری دعوا کردین
خاطره زایمان نشد برام شد خاطره سقطم😔
۶ ماهه بودم که تصادف کردم بچم سقط شد😔😔😔
فقط من رو تا در اتاق زایمان برد انقدر گریه کرده بود مامانم هنوزم که هنوزه میگه هیچ وقت ندیدم یه مرد اینطوری گریه کنه
شوهرم کنارم از اتاق عمل اوزدنم بیرون اون حجم از خونو که دیده بود حالش بد شد رفت بیرون ی دسته گلم واسم نگرفت😐کلا هیچی نداد بهم واسه زایمانم
موقع زایمان پشت در اتاق بود ....
بعد از زایمان من رفته بود ارایشگاه و شیرینی خرید و اومد بیمارستان ....
روز سوم به بعد دخترم برای زردی بیمارستان بستری شد تا ۵روز
همش پشت در بود یااز خونه غذا میاورد یا میخرید باهم میخوردیم .کلا درک بالایی داره 😊
منم خاطره‌ی زایمانم خوب نبود بعدش بچم مریض شد شوهرم با مامانم دعوا کرد😔
شوهر منم برای بچه ی اولم هیچی برام نخرید بعدم هی منو حرص داد بابات اینجوری،مامانت اینجوری خلاصه با اینکه خیلی خوشحال بودم از به دنیا اومدن پسرم ولی با کارای شوهرم خورد تو ذوقم
برای بچه دومی هم همین طور هیچ کاری برام نکرد بعد دلش برای یه زنه که زایمان کرده بود شوهرش نیومده بود سر کار بود برای اون میسوخت هی میگفت بیچاره هیچ کسی رو نداره
کلن واسه همین کاراش رفتم لوله هامو بستم راحت شدم لیاقت نداشت
برای بچه اولم که بهم خبانتم کرده بود 😭😭😭
