دو روز قبل زایمانم گفت فلانی بچش سقط شد و سر زا رفت.چقدم حرفش روم تاثیر داشت و ناراحت شدم وقتی بچم دوماهه شد هی میگفت بچه فلانی رفته خانه بهداشت واکسن دوماهگی زده مرده.میگفتم نگو استرس میگیرم چون بچه منم واکسن داره ولی چند بار گفت که اره حتی بچه رو کالبدشکافی هم کردن.دیگه دیوونه شدم.بچم هفت ماهش بود گفت فلان زن بچش هفت ماهش بود سزارینم کرده بود ولی زنه یه هو نصف شب تشنج کرد و بعد دو ماه کما مرد.باز هیچی نگفتم تا سه هفته پیش ازم پرسید خواهرت ناراحتی زنان داشت چه خبر؟گفتم خوبه فعلا تحت درمان فقط کیست داره .گفت اره راستی زن داداش زنه پسرعموی شوهرم ناراحتی زنان داشت بیچاره مرد.منم دیگه از اون روز خونش نرفتم.شوهرمم باهاش دعوا کرده ولی زیر بار نمیره و میگه حرفه دیگه منظوری ندارم.البته کلا پرحرفه و خیلی کنجکاو و از زندگی همه خبر داره.ولی به نظرتون بزنم تو ذوقش یا هیچی نگم بازم.از لحاظای دیگه خوبه و کلا همین مشکل پرحرفی و حرف نابجا زدن رو داره اونم فقط انگار برا من