🌹ن عزیزم تازه زندگیمونو سروسامون دادیم یکم استراحت کنیم مسافرت بریم ایشالا خرداد ب بعد قراره اقدام کنیم،عید ۲ سال میشه اومدیم خونمون ۶ ماهم نامزد بودیم، همون اول کاری اینجوری ازم استقبال کردن با این حال یکسال زور زدم ارتباط رو حفظ کنم هربار میگفتن اشتباه کردیم ببخش، اخرین بار دعوای بدی با همسرم کردن طردش کردن منم عهد کردم صاحب خونه زندگی میشم دیگه عروسی و عزاشونم شرکت نکنم از عید قطع ارتباطیم برا دخترشون عقد گرفتن همسرم جواب کرد مادرشوهره برای اولین بار بهم زنگ زد گفت فردا بیاین عقد دخترمه منم گفتم مبارکه ،بعد دیدم همسرم جوابشون کرده گفته همین خواهر ۲ماه پیش خودمو خانممو فحش داد گفت برادری ب اسم تو ندارم الان منم ن خواهری ب اسم اون دارم ن خانواده و مادری ب اسم تو ،تازه من و خانمم جمع شمارو بهم میریزیم( حرف خودشونو پسشون داد)
گفتم ببین حکمت خدارو اونا ک بهم تهمت زدن گفتن پسرمونو ازمون جدا کردی و دنبال تفرقه ای و... حالا چی شده پسرشون جوابشون کرده دست ب دامن من شدن ک وساطت کنم رابطه پسر و خانواده رو😂😂بعدشم یلدا دعوت کرد نرفتیم الانم خاله همسرم فوت شده زنگم نزدم تسلیت بگم، چون خودشون عقدمون ک نیومدن هیییچ حتی ی زنگ هم نزد تبریک بگه اخر بعد ۴ روز من ناراحت شدم گفتم من هیچ حداقل کاش مامانت ب مادرم زنگ میزد ی تبریک خشک و خالی میگفت( اون موقع هییییچ اتفاق و بهونه ای هم نبود همینجوری عشقشون کشید حیوان باشن) خلاصه از عید قطع ارتباط کردن منم گفتم این بار اخره فرصتامو دادم گذشت و صبوریمم کردم ،الانم انرژیمو فقط میذارم پای پیشرفت و خوشیم نیومدم ک جنگ و دشمنی کنم....
حتی روی بچشمونم نمیذارم ببینن چون لیاقتشو ندارن و نهایت کارشون جادو و دعا کردنشه همونطور ک خواهرشوهر راجب گرفتن جون ۲ تا بچه جاریم حرف میزد ولی باز سر ی سفره میشینن ببین منی ک قطع ارتباطم چکار میخوان با بچم بکنن...
طفلک بچه من چ مادرپدر بزرگ و عمه عموهایی داره...