مامانم اون موقع ۱۴ سالش بوده که پدرم میان خواستگاریش پدرم ۲۷ سالش بوده توی خانواده ی خیلیییی شلوغ خشنی به دنیا اومده ..پدرم ۷ تا برادر داره و ۴ تا خواهر
مادر بزرگم چه ازش نگم خدا ازش نگذره خیلی بدجنس بوده
ولی پدر بزرگم برعکس همشون مرد خوبی بوده
.......
مادرم از زیبایی چیزی کم نداشت و زبون زد همه اهل روستا بوده
( درست میگن سیب سرخ نصیب گرگ میشه)
و خواستگاری زیادی هم داشته ....
وقتی بابا بزرگم ( بابای مامانم) قبول میکنه و دختر رو بهشون میده همه میان بهش میگن مکه کور شدی ک قبول کردی به همچین خونواده ای دختر بدی اینا به نون شب محتاجن
اخلاق و مرام ندارن ولی بابا بزرگم دیگه کارشون کرده بود
اون زمان هم حرف حرف بالای خونه بود نظر دختر و زن خونه اهمیتی نداشت