اصلا اعتقاد دارین؟
من خودم زیاد اعتقاد ندارم ولی یه خاطره از بچگی تو ذهنمه که میتونم حتمی بگم خاطره اس چون خیلی واضحه.یادمه یه مرد سن بالا بود که منو همش دعوا میکرد و ازش میترسیدم.و هر وقت شیطون میشدم بهم میگفتم اونو صدا میکنیما.ولی اسمش یادم نیست.بعد ها از بابام پرسیدم این مرد کی بود گفت همچین چیزی اصلا نبوده☹ینی بابام اجازه ی همچین چیزی رو به کسی نمیده کلا. ولی من هنوز اون خاطرات تو ذهنمه و باورم نمیشه نباشه.ولی اخه از طرفی اصلا همچین کسی تا کل فامیل نداشتیم که پیر باشه و همش منو با اون تهدید کنن انگار اون موقع ها بابام نبود اصلا بابامو یادم نمیاد توی اون خاطرات.در صورتی که بابام همیشه پیشه من بوده!اخه من تو خاطرات بچگیم حدود دو سالگی تا چهار سالگی فقط مامان و بابامو یادم میاد و اون خاطرات. یا بچه بودم نمیدونم چرا ولی میگفتم وقتی بزرگ شدم قراره جنگ بشه.و وقتی باکسی قهر میکردم بهش میگفتن تا وقتی جنگ بشه هم باهات آشتی نمیکنم🙄
شما همچین چیزایی یادتون نیست؟