دوست دختر مجردی شوهرم خیلی عذابم داد همش دعا وسحروجادو میکرد زندگیمو خراب کنه داغونم کرد نزاشت از جوونیم لذت ببرم چه بدبختی ها که نکشیدم مادرشم همدستش بود بیشرف در اوج ناامیدی خدادستمو گرفت و حقایق واسم روشن شد خودشون بدبخت شدن همه ی بلاهایی که به سرم آوردن به سر خودشون امید منم میتونستم سحروجادو کنم آدمشو داشتم ولی به خدا واگذارشون کردم