من ۲۴ سالمه قبل اینکه عاشق بشم کسی بودم ارزوی هرررکسی بودم خاستگارای فوق پولدار( خودمم از خانواده فوق مرفه و از نظر ظاهر همه میگفتن عالی)
و شاد و پر شور بودم ولی خاکی هیچوقت خودمو نگرفتم دوستام همه میگن واقعا خاکی هستی
ولی عاشق یکی شدم با دروغ شغل خوبی گفت از خودش منم گفتم خب خوبه وقتی شغلش اینقد توپه ادامه میدم۳ سااااال من تو این رابطه کشیده شدم و چه اذیتا که نشدم و دعوا هایی که پای خونواده ها وسط کشیده شد(الانم خانوادم میگن هیچوقت نمیدیم تورو بهش)
و بعد ۳ سال فهمیدم شغلش دروغ بود و جداشدم ۳ ماه
ولی نتونستم باز بهش برگشتم هرچن میدونمبهش نمیرسم واینا ولی هر چن روز یه بار باهاش باید حرف بزنم نمیتونمکنار بزارمش
من هیچوقتتتتت نمیتونم جز اون با کسی ازدواجکنم اگه اونم نباشه مشکلی نیس ولی نمیزارم هیچوقت ازدواج کنم
چون دلم مرده احساساتم مرده من نمیتونم بدون عشق ازدواحکنم نمیتونم بدون عشق و فقط بگم چون بهترینه و پولدار برم با یکی ازدواجکنم بعد اون احساس غریبگی با همه کس میکنم...