زیاد
خودم یکیش
یکی از دلیل هاش دیدم میریم بیرون چشم هاش می چرخه البته مال چندین سال پیش الان با یکی دبگه ازدواج کردم
بعد می گفت عروسی نگیریم
مهریه اتم زیاده اگه بخوای من ندارم ها
بعد اون واسطه که خیلی ازش تعریف میکرد زنگ زد گفت دعواشون با خواهرش دیدم اخه زنعموش. بود میگفتم خواهرش رو کتک زده خواهرش گفته این زنبازه
من که تو همون جلسه های اول فهمیده بودم زیاد نگاه می کنه راجع به عروسی و مهریه هم می خواد چونه بزنه البته عقد نبودم گفتم چرا روزه شک دار بگیرم
ردش کردم تا بله برون
پیش رفته بودم
دیگه ردش کردم هرچند خیلی سخت بود نمی دونم چرا اینقدر از حرف مردم می ترسیدم خیلی اذیت شدم
اصلا توشوک
بودم چون خیلی ازش تعریف می کردن منم فکر می کردم خیلی پسر خوبی هست فقط به خاطر خوبی قبولش کردم چون خیلی وضع مالیشان پایین از تراز مابود درسشم
نصفه خونده بود