قبل از همه چی اینو بگم که به شوهرم اندازه چشمام اعتماد دارم و اصلا تو هیچکدوم از این ماجراها بهش شک نداشتم
موضوع از این قراره که شوهرم قرار بود نیروی خانم استخدام کنه من مخالف بودم چون محیط کاریشون کاملا مردونست ولی میگفت خانما احساس مسئولیتشون بیشتره
تا اینکه یکبار اومد گفت یه خانمی به سفارش یکی از دوستاش اومد مصاحبه و گفت مطلقه هست و وقتی عصر برای تست اومده شوهرشم باهاش بوده ( اونجا میفهمه که خانمه دوست دختر دوستش بوده) بعد به من گفت که ردش کردم و رفت
بعد از حدود دوهفته دوتا خواهر استخدام میکنه که من وقتی دیدمشون از رفتار یکیشون واقعا بدم اومد به همسرم گفتم گفت تو حساسی اونا کارگرن و بذار کارشونو کنن ، خلاصه این بین از طرف اون خانما و بعضی پرسنل یه صمیمیت الکی ایجاد شد و شوهرمم دید اونا مثل اول کار نمیکنن کارشونو سنگین کرد اونام نتونستن و رفتن کلا
حالا من امروز با دوستم که شوهرش برای شوهرم کار میکنه داشتیم راجع به کار مردا حرف میزدیم بینش یهو حرف سمت این خانما کشیده شد یهو دوستم پرسید حالا خواهر کوچیکه دوست دختر فلانی بود یا خواهر بزرگه
اصن یهو وا رفتم ولی به روی خودم نیاوردم گفتم نمیدونم فکر کنم کوچیکه
ولی ته دلم خیلی دلگیرم از اینکه شوهرم بهم راستشو نگفت یا ازم مخفی کرد
اخه با اون دوستش که معرف این خواهرا بود خیلی نعارف داشت و اون کلی کار براش میفرستاد حتی اگر مجبور شد بخاطر کارش قبول کنه باید بهم میگفت
ببخشید طولانی شد
حالا سوالم تینه چجوری به شوهرم بفهمونم من حواسم هست ولی چکار کنم شک نکنه که دوستم گفته بهم میترسم بره به شوهر دوستم بگه که به خانمت بگو خبر نبره