سلام بچه ها وقتتون بخیر داستان از اونجاست که بابام دوتا از شلواراشو داد به من براش تعمیر کنم خواهرمم که طلاق گرفته هم شلوارشو داد گفت برام تنگش کن و جای کمربند بزار منم اوردم تنگ کردم و بردم بدم بهشون خونه نبودن گزاشتم رو تو خونه و اومدم کلید دارم خودم
بعد تقریبا ساعت یازده و نیم خواهرم زنگ زد که اضافه این شلوارو قیچی کردی منم گفتم اره