خالم مادر شوهرمه و باهاشون تو یه ساختمون زندگی میکنیم
از اول نامزدی بی تفاوتی های زیادی ازشون دیدم و در لحظه دلخور میشدم اما بعد ی مدت فراموش میکردم
تا اینکه باردار شدم بازم عدم توجه از سمتشون، ب خودم میگفتم توقع بیجا نداشته باشم همین ک مامان و بابام و شوهرم بهم میرسن کافیه
زایمان کردم و 20 روز مامانم اینجا بود و یه هفته هم من خونش بودم
مامانم هم ب من رسیدگی میکرد هم بچم هم خونمو مثل دسته گل نگه داشته بود هم هوای شوهرمو داشت
دخترم کولیک داره و واقعا اذیت شدیم اما مادر شوهرم ی کمک نمیومد بکنه حداقل ب خواهرش
الانم سر کولیکش من خیلی اذیتم همش تو بغلمه و من سرپام، گاهی روزا ناهار ندارم و گرسنه میمونم، شام نداریم از بیرون غذا میگیریم از نظافت خونه هم ک نگم، چون بچه اصلا تو جاش نمیخوابه و همش تو بغله، خودم ب شدت لاغر شدم و ضعیف و با درد سیاتیک و پا
همه ی اینارو میبینه اما ب روی خودش نمیاره
چندروز پیش دید نتوتستم ناهار بخورم از بس ک بچه گریه کرده بود، زیر سینک آب چکه کرده بود آشپزخونه ب گند کشیده شده بود شام نداشتیم خونمون بهم ریخته، اومد بالا یکم نشست رفت
من ازش انتظار دارم حداقل ب خورد و خوراکمون برسه
یه شام و ناهار درست کنه
صدبار شوهرم گفته گوشت و مرغ و برنج و اینچیزارو میدیم واسه ماهم درست کن غذا، اما انگار ن انگار
خواهر شوهرمم کلا بدون در زدن و اجازه یهو درخونه رو وا میکنه میاد بچه رو انگولک میکنه میره صدبار گفتیم سرکار میری بخاطر کرونا ب بچه دست نزن اما توجهی نداره و بدتر لج میکنه، با لحن بد با دخترم حرف میزنه درسته نوزاده متوجه نمیشه اما بعدا ک متوجه میشه
توقع بیجا دارم ازش؟
نباید کمی رسیدگی کنه بهمون؟
در ضمن متاسفانه مامانمم کرونا گرفته و نمیتونه بیاد و حسابی داره غصه ی منو میخوره
گفته گوشت و مرغ و برنج و اینچیزارو میدیم واسه ماهم درست کن غذا، اما انگار ن انگار
خواهر شوهرمم کلا بدون در زدن و اجازه یهو درخونه رو وا میکنه میاد بچه رو انگولک میکنه میره صدبار گفتیم سرکار میری بخاطر کرونا ب بچه دست نزن اما توجهی نداره و بدتر لج میکنه، با لحن بد با دخترم حرف میزنه درسته نوزاده متوجه نمیشه اما بعدا ک متوجه میشه
توقع بیجا دارم ازش؟
نباید کمی رسیدگی کنه بهمون؟
در ضمن متاسفانه مامانمم کرونا گرفته و نمیتونه بیاد و حسابی داره غصه ی منو میخوره