سلام بچها شوهرم میخاست بره جایی گفتم اخ جون منم میام حاضر میشم بریم گف نه تو نیا میخام زن داداشمو ببرم با آبجیام پسرمم بردحدودا دوسالشه
ینی اینجوری شدم یهو☹🥺هیچی نگفتم گفتم اوکی برو بای سر شب رفت الان اومد نمیدونم کجا رفته هیچی نگفتم بهش اصن باهاش حرف نزدم نمیدونم چیکار کنم باهاش روانی شدم ازش بس که به حرف خانوادشه اگ بگن بمیر میمیره براشون بخدا الان خواهرش مریضه این میبرتش دکتر با این که شوهر داره خداشاهده من عفونت دارم جن وقته هرچی میگم ببرم دکتر پشت گوش میندازه بعضی وقتا تنهایی میرم 🥺ولی خواهر و مادرش جونشو میده براشون
اینم بگم اصلا اصلا حامی ندارم ک برم خانه بابام یکم ادمشه و اینا ... اصلا چون مامانم ب شدت منتی هست و همش سرزنش میکنه منو اصلا دوس ندارم یه دقه اونجا باشم