من تازه زایمان کردم نمیدونم افسردگی ژا زیادی حساس شدم روبروی خونمون دخترش جدا شده و الان باهاشون زندگیمیکنه وعروس فامیل ما بود میشناسیمش سر خیانت و این حرفا جدا شدن دختره هر روز ارایش غلیظ میکنه میاد میشینه بالکن خونش خونه های ما هم همه ویلایی به هم خیلی دید داره بعد شوهرم هر بار میره بیزون تا میاد خونه میگه بیااا این دختره رو ببین باز با لپ تاپش اومده نشسته اونجا اخر دیشب اعصابم خورد شد گفتم به ما چهاون چیکارمیکنه هی میای به من میگی من انقدر کار دارم که به اون وقت ندارم فک کنم ناراحت شد گغت دیگه اصلا حرفی نمیزنم ازش تا اینکه دیشب تو محل دعواشد شوهرم رفت بیرون تا اومد تو گفتم چی بود دعوا گفت معتادا بودن بعد باز گفت همه دعوا ولکردن این دختر همسایه با فلان کس بحثش شده باز اعصابم بهم ریخت که چرا بین اونهمه ادم فقط اومده حرف اونوپیش من میزنع خودش گفت اگر یه بار دیگه حرف اونوتو خونه زدم هر کار دلت خواست بکن الان موندم باهاش قهر کنم یا به روی خودم نیارم اصلا فکرمو درگیر کرده دارم دیونه میشم
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
منم از طرفی مامانم بخاطر کرونا پاش گرفته هیچکار نمیتونه بکنه یه هفته خواهرم اونحا بود حالا منم میخامچند روزبرم پیشش کمکش کنم شوهرم بمونه خونه کل فکرم میمونه پیشش البته میاد اونجا بمونه ها ولی دیشب انقدر از دستش کفری بودم بهش گفتم من برم بمونماونجا چند روز نیا اونجا گفتم چند روز نبینمش شاید اروم شماز دست کاراش حالا نمیخام خودموضایع کنم بگم بیا خونه مامانم میخامببیینم خودش میگه بیام اونجا یا نه
بچه ها من اولش حساس نبودم دیگه شده یه عادت برا شوهرم هر لچبارمیره بیرونمیاد زومکرده روحرکات اون واقعا دارم اذیت میشم فککنید الان چند ماهه داره میگه شورش در اومده با دعوا همبهش نگفتم زا ارامش گفتم ناراخت میکنی منوهی میای از اون میگی لطف کن حرف اونوتو خونه من نزن من اذیت میشم در موردت فکر بد میکنم گفت اگر یه بار دیگه گفتم تو منوسه روز تحریم کن باهام حرف نزن ولی دیشب باز حرفشو زد اعصابم بهم ریخت