خاستگار

بچه ها من وقتی 16 سالم بود یه خاستگار به شدت پولدار داشتم ساختمون و سالن و ویلا تو چند تا شهر و ماشین و چند تا مستاجر داشت .جوری که مادرش میگفت برای دخترت ارایشگاه میزنم بره درس بخونه میفرستمش ترکیه ماشین براش میخرم و ...چن سال مادرع میرفت و میومد ولی سن پسرش برای من زیاد بود اون موقع من 16بودم پسرش30 سالش بود.چند سال مادره میومد و میرفت من نخواستم.همون موقع عام یه دوس پسر داشتم خیلی دوسش داشتم اونم همش میگفت ازدواج و این داستانا ک همش دروغ بود کات کردیم.همون موقع ها یه پسری بود لاتاری برنده شده بود مهندس بود از همه نظز اقا و فهمیده عکس منو دیده بود از طریق خواهرم پسندیده بود من محلش نذاشتم (این مورد و خیلی اشتباه کردم خیلی)18سالم ک بود با یکی اوکی شدم اومد خاستگاریم از همه لحاظ خوب بود خیلی شبیه هم بودیم (از قانون جذب)استفاده کردم ولی داداشم اینا مخالفت کردن نشد ک ادامه بدیم .باز یه جا سرکار میرفتم مدیر شرکت سپاهی بازنشسته بود خیلی نفوذی بود به شدت بعد کلا ی دفتر زده بود ک اقامت میداد منو پسندید برای پسرش -پسرش ترکیه رستوران داشت باباش ب شدت ساپرتش میکرد من عکسشو همینطوری دیدم قبل اینک ببینمش گفتم نه (نمیدونم چرا این مدلی بودم مغرور بودم)عکسشو دیدم مورد پسندم نشد -ی بارم تو بی ارتی راننده اتوبوس از من ب شدت خوشش امد برای بچه برادرش ک نیرو هوایی بود ب من خیلی گفت شمارتو بده من ندادم گفتم الان پیش خودش میگ دختره دنبال شوهره و فلان بعد از اونم تو مترو یا اتوبوس یا فامیلای بابام یکی دو دفعه از من خوششون اومد ک بابامم اصلا منو در جریان نذاشت بعدش ب مامانم گفته بود فلانی خاستگار بوده باز زمانی ک دانشجو بودم دو س نفری بودن برای ازدواج ک اصلا کیسای خوبی نبودن یکیشون کارمند شهرداری بود ب اصطلاح ولی کارمند رسمی نبوده ابدارچی بوده یکیشونم سرباز بود و خانواده خوبی داشت اینده خوبی ام داشت اونو با خانواده اش اشنا بودم یکی ام بود ک اه در بساط نداشت ولی پسر فوق العاده فهمیده ای بود.الان 22 سالمه و مجردم تو ی شرکت حسابدارم مدرکمم فوق دیپلمه قدمم بلنده فیسمم خوبه موهامم بوره گندمی ام لاغر اندامم ی جورایی ریز اندامم از بالا تنه.الان ی دوستی دارم بحث ازدواج میشه میگ ی پسر خوب و عالی نمیاد تورو بگیره باید اطرافت باشه اطراف تو نیست اصلا با اینک من همه ی اینارو بهش گفتم و میدونه ..بعد دختر خاله هام دو تاشون ک زیاد اختلاف سنی نداریم شوهر کردن اصلانم ازدواج جالبی نداشتن یکیشون 18 سالشه شوهرش 32سالشه ک هر دیقه در حال قهر و اشتی و حتی ی بارم دختره خودکشی کرد ظاهرا وضع مالی پسره خوبه.یکیشونم شوهرش اه در بساط نداره ولی باهم میسازن .الان یکی از داییام رفتارش با من خیلی بد شده ب بابام گفته بود دختراتو کسی نیس بگیره من بهش سلام میدم جواب سلام منو نمیده اصلا .بقیه دخر خاله هام هم مجردن ولی از من بدش میاد من خیلی ام رفت امد نمیکنم مامانم خیلی میره میاد یا مثلا میرم سرکار پوششم اداریه ولی بیرون میرم بی حجابم از اول همینطوری بودم همیشه موهام بیرونه از پشت و جلو ارایش دارم مث بقیه دخترا .خلاصه بگم همین خالم ک دختراشو شوهر داد ب شدت ب ما تیکه میندازه اون یکی خالمم ک اصلا شدیدا حسوده مامانم بهش گفته بود من یه خاستگار دارم کارمند شهرداری هفته بعدش برای ی کاری دخترشو بی دلیل فرستاد شهرداری اومد گفت یکی دخترمو پسندید کارمند شهرداری.یا دختراشو خیلی میفرسته بیرون قبلا اینطوری نبود اصلا.یا اون یکی ک کلا اینطوری شوهر داد دختراشو هی میفرستاد تو این مغازه اون مغازه گوشی فروشی و...خلاصه من الان اصلا ب شوهر کردن فکر نمیکنم چرا واقعا تو ایران اینطوری جا افتاده ک بزرگترین دستاورد شوهر کردن باشه.الان من صد در صد میخوام ماشین بخرم میخوام پیشرفت کنم . از اینک اطرافیانم ایینطورین ناراحتم هی میخوان بگن سنت زیاد و خاستگار نداری و ..