تا تعریفمون از خوشبختی چی باشه. مسئله اینه همه چیز نسبیه و مطلق نیست که ما بخوایم تعیین کنیم چی خوبه چی بد. و اندازه گیری کنیم.
من یه مثال میزنم
فرض کن سه نفر بچه دار نشدن :
نفر اول بچه دار نمیشه اما خوشبختی را به بچه داشتن نمی دونه یه مدت ناراحت میشه ولی با چیزهای دیگه خودشو خوشحال نگه میداره
نفر دوم همین بچه نداشتن را اوج بدبختی میدونه و حسرت میخوره و بقیه زندگیش هم خراب میکنه
نفر سوم هم حسرت میخوره ولی بعد مدتی اینو یه فرصت میدونه و میره فرزندی را به عنوان فرزندش قبول میکنه و بزرگ میکنه و حس خوشبختی داره از کاری که کرد
بعد مرگ حال این سه نفر چطوریه؟ کدوم یکی به خودشون ظلم کردن؟ کدومشون از نداشته هاش اتفاقا به نفع خودش استفاده کرد؟ بعد مرگ ممکنه مردم راجع به این سه نفر هر چی دلشون خواست بگن. ولی کدومشون حالش از همه بهتره؟ اصلا ما میتونیم مطمئن باشیم حتی نفر سوم کار خوبی کرده؟ اصلا ما میتونیم بفهمیم اونی که اوج فقره بعد مرگ چه حالی داره؟
میخوام بگم خدا ما رو آزاد آفریده و راه درست را مشخص کرده اما اجبارمون نکرده چه کار کنیم چکار نکنیم. اون شخصی که دزدی کرد انتخاب خودشه. فقر امتحانش بود که چقدر پای اطاعت از خدا میمونه؟ میتونست بره دست فروشی اما دزدی نکنه. حتی بره کف زمین بشوره اما دزدی نکنه.
باز هم نمی تونیم تعین کنیم شاید اون دزد با عاقبت بخیری بمیره شاید دم دم های رفتنش تغییر کنه توبه کنه
ولی یکی عبادت هفتادسالش نزدیک های مرگش به باد بره.
کلا هیچ چیزی مشخص نیست.
بهترین کار اینه آدم رها کنه این افکارو
ایمانشو قوی کنه و بدونه جقدر تنهاست بدون خدا. و سعی کنه انسان زندکی کنه. که دست پر از این سفر کوتاه بره. و روسفید باشه. نه تازه بعد مرگ نگاه کنه به مال و فرزندش و زندگیش که چقدر حرص زد آخرش همونها به دردش هم نخورن. و گاهی همون فقیره خوشحاله که پولی نبود دل ببنده. طمعی نداشت. خیلی آروم تر دنیا را ترک میکنه.
خدایا چنان کن سرانجام کار که تو خوشنود باشی و ما رستگار