2777
2789
عنوان

خاطره های خنده دارتونو تعریف کنین

1690 بازدید | 129 پست

خودم ک خدای سوتیم

ی بار خونه خواهر شوهرم شام دعوت بودیم خبر تصادف چن نفرو شنیدیم ک همشون فوت شده بودن 

خواهرشوهر گفت من نمیدونم عزرائیل چقد میگیره اینهمه آدم میکشه

منم سری گفتم دیدیش بپرس😑😐

چرا یکی منو از برق نمیکشه🤦🏼‍♀️😁😂

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

وای جلو همه توی خواستگاریم به نامزدم گفتم دوست دارم🥴

ضعفت را به خدا بده و او قدرتش را به تو عطا میکند🧡💫سوالات کنکوری و مشاوره انتخاب رشته و بیماری‌های دندان و اعصاب کشی و گرافی های دندان و سوال در باره رشته دندان پزشکی  در حد توان پاسخ میدم

کلا وجود خودم سوتی که خدای طفلکی داد 

 میگن با هرکس مثل خودش حساب کردم دیدم یه جا باید گاو باشم یه جا باید لاشخور باشم ههه پ ترجیح دادم خودم باشم تو همه شرایط اما لحن صحبت من بستگی داره به شعور تو ..... ههه غرور شادی و ازت میگیره اما بهت قدرت میده.          حاضرم تا آخر عمر شاد نباشم اما قدرتمو داشته باشم    

یه بارم رفتم کامل بغل استاد بیو شیمیمون🥴

ضعفت را به خدا بده و او قدرتش را به تو عطا میکند🧡💫سوالات کنکوری و مشاوره انتخاب رشته و بیماری‌های دندان و اعصاب کشی و گرافی های دندان و سوال در باره رشته دندان پزشکی  در حد توان پاسخ میدم

همسایه طبقه بالایی زیر سفره ای رو میتکوند  بیرون تراس  بعد همه آشغال هاش میاد تو تراس ما رفتم پایین که زنگ آیفونشون رو بزنم که بگم اینکار رو نکنه اشتباهی زنگ آیفون خودمون رو زدم پسرم ۷ سالشه  برداشته میگه هان منم اصلا صدای پسرم رو نشناختم منم ماسک زده بودم  بهش گفتم مادرت خونس اونم گفت نه بعد رفتم خرید مغازه تو راه هی میگم چه بچه بی تربیتی داشتن به جای بفرمایید میگه هان اومدم خونه پسرم گفت یک خانمی زنگ آیفون زد با تو کار داشت تازه فهمیدم چیکار کردم 😬😂

🤪خخخ


برای من امشب اتفاق افتاد. روستا بودیم من و شوهرم و پدر و مادرشوهرم نشسته بودیم.. مادرشوهرم روی تخت نشسته بود یعنی همیشه اونجاست.. بعد یدفه من یه موش دیدم از فاصله دور.. دویدم رفتم رو تخت پیش مادرشوهرم پتوهم روی پاهاش بود پتوشم پیچوندم به خودم از ترس داشتم میلزیدم سرخ شده بودم.. همش میگفتم موش بود بخدا... اخه اونا ادعا میکنن دیگه موش نداریم چون من شبا دیگه نمی مونم اونجا صب میریم و شب برمی گردیم... بعد شوهرم میگفت مامان منو چرا حالا از تخت میندازی پایین برای هردوتونم جا هست بخدا😅

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز