من چندماه هس عروسی کردیم اومدیم خونه پدرشوهرم تاخونمونو درست کنیم یعنی زندگی ندارم همش مهمون دارن من باید تموم کاراو انجام بدم پذیرایی کنم غذا درست کنم ظرف بشورم و.... حالا این همه کار کنم ی خطای کوچیک پیش بیاد میزنن تو چشمم حالا اینا به کنار بخوام غذایی درست کنم این مادرشوهرن میاد روصندلی پیشم میشینه دستورمیده چیکار کن چیکار نکن حتی بخوان ی سیب زمینی سرخ کنم دلم میخواد خفه اش کنم