من یکی از رشته های علوم پزشکی رو میخونم.از وقتی که دانشگاه قبول شدم رفتار و برخورد خانواده ی همسرم عوض شده
خلاصه من با مادر شوهرم تو یه ساختمونیم بخاطر امتحانات بچم و امتحان میانترم خودم ۳ هفتست پایین نرفتم اینا هر روز نشستن زیر پای شوهرم بهش گفتن که نزار زنت درس بخونه بره دانشگاه فردا برات شاخ میشه و هزار تا حرف دیگه باز به روی خودم نیاوردم.
مادر شوهرم منو میدید زود در رو میبست یا قایم میشد
دیروز خونه ی برادر شوهرم بودیم من از قبل با خاهر شوهرم هیچ مشکلی نداشتم اصلا هیچکدوم تحویلم نمیگرفتن و رو سکوت بودن و فقط و فقط تیکه مینداختن
منم دیدم خاهر شوهرم مدام تیکه میپرونه پاشدم پوشیدم اومدم خونه