بعد از حدود دو سال دیروز رفتیم خونه خواهر شوهرم شهرستان نهار قرار بود اونجا باشیم خلاصه تقریبا ساعت سه رسیدیم تازه بلند شد برنج گذاشت بچه های منم گرسنه خیلی ناراحت شدیم البته خورشت و گذاشته بود حالا من مهمون داشته باشم خودم ومیکشم قبل از اذان همه چی آماده باشه بیشتر به خاطر بچه ها ناراحت شدم ضعف کرده بودن