سال اول دبستان تا سوم دبستان فقط یه دختر با هام دوست بود... خدا براش خوب بخواد... مثله فرشته بود برام...
ولی سال چهارم کلاسش جدا شد...
من تنها شدم...
شاید باورتون نشه
ولی ۲ سالی که از ابتدایی مونده بود رو تنها بودم
وقتی راهنمایی رفتم
اوضاع بدتر شد....
به سن بلوغ نزدیک میشدم... و صورتم به شدت موهایه ضائد دراورد....
گل بود.... به سبزه نیز آراسته شد....
تویه دوران رهنمایی هم یگ نفر فقط یک سال با من دوست شد.... بعد کلاسش جدا شد... و من تنها...
موقع گروه بندی تویه کلاس همیشه خجالت میکشیدم... زجرآورترین قسمت زندگیم بود....
چون آخرین نفری بودم که انتخاب میشدم... یا اینکه معلم منو خودش تویه گروه جا میداد....
چه روزهایه بدی