هیچوقت تا خودم نگم پیشنهاد بیرون رفتن و گشتن نمیده بهش هم گفتم چرا اینجوری هستی میگه تازه همو دیدیم درصورتیکه مثلا ۲ هفته گذشته و میگه باشه از این ب بعد بسشتر میریم ولی باز هم به کاراش ادامه میده و باعث بحث و دعوا میشه مثلا دوران نامزدی هستیم اصصصلا بهم خوش نمیگذره بلکه بد هم میگذره و اونقد کشمکش داریم و ناراحتمو غصه میخورم که دچار افسردگی و استرس شدم خیلی حالم بده تو این رابطه😔😔😔
درسته ولی خب شخصیتش اون مدلی شکل گرفته دیگه ب سختی میشه تغییر کرد. الان منوشوهرم هیچکدوم عوض نشدیم ...
میترسم بعد از عروسی ب زور از خونه بیرون درارمش یا کارشو بهونه کنه یا خستگیشو کلا قید تفریحو بزنه من اینجوری از الان افسرده شدم انگار ن انگار شوهر دارم مدام خونه بابامم مثل دخترای مجرد با مامان بابام میگردم
میترسم بعد از عروسی ب زور از خونه بیرون درارمش یا کارشو بهونه کنه یا خستگیشو کلا قید تفریحو بزنه من ...
بنظرم با یه مشاور صحبت کنید. چون شرایط مشابه مارو دارید میتونید به توافق برسید. ما بااون همه جنگ و دعوا بلخره الان یجورایی کنار اومدیم شما اول راه برید مشاوره ک جنگ نکنید
خیلی سخته با زندگی یکنواختشون خانوادگی حالمو به هم زدن
وااای فک کن منم دقیقا اومدم تو همچین خانواده ایی اوایل هرجا شام دعوت میشدیم با جنگ و دعوا و چشم خیس میرفتم باورت میشه حتی ی بار تنهایی رفتم عروسی از خجالت مردم بخدا ولی چیکار میکردم
اوایل نه متاسفانه و همون باعث میشد هرکی حرف خودشو بزنه که من ضربه بیشتری میخوردم ولی بعدچند سال ک رفتیم مشاوره شوهرم کلا فهمید ک من مدلم فرق داره و حالا مثلا اگه جمعی بخوایم بریم باهام مشورت میکنه و زیادم اصرار نمیکنه. هرچند گاهی میریم ولی من کلا دوست ندارم ک هیچوقت نمیشه...پس باید هردوطرف ب توافق برسن
وااای فک کن منم دقیقا اومدم تو همچین خانواده ایی اوایل هرجا شام دعوت میشدیم با جنگ و دعوا و چشم خیس ...
همین دیگه شمایی که اونهمه تلاش کردی و خودت مدام سعی کردی ببریش بیرون با ترفند های مختلف ۱ طرفه تلاش کردی شده این پس صد در صد مشکل اینجور افراد حل نمیشه، به نظرم کار خوبی کردی تنهایی رفتی اینجوری آبروی خودش میره وگرنه شما به صاحب مجلس نشون دادی ک با فهم و شعوری و وظیفتو انجام دادی، اینارو به شوهرت گاهی بگو بلکه شرمنده بشه