اه! خاله ی مادرم هم همین بود!تو یه لیوان گذاشته بود خونه ی مادربزرگم اومده بود اونو ما دست نزدیم دیگه انداختیم بیرون مادربزرگم برداشت استفاده کرد ازش.حالم بهم میخورد نگاش می کردم.
داداشم ک باعث شده من بخوام ازدواج زوری کنم کاش بمیره
من بابام.رفتارای مادرم.خسته شدم ازدواج کردم ولی پشیمونم.البته خودم بله ندادم مادرم از هول حلیم افتاد تو دیگ بهشون بله گفت الان اونم میگه چه کاری کردم.کاش کاش می گفتم نمیخوام.این زبون جایی که باید نه نمیگه.