خودت تنها برو با پدر مادرت صحبت کن بگو منم کار و زندگی دارم دلم نمیخواد هررزو پاشم بیام اینجا به خاطر شما میام که کمک حالتون باشم بعد شما باهامون اینجوری رفتار میکنید؟ شوهرم بنده خدا ادم خوبیه که اینقدر هواتون داره و بهتون رسیدگی میکنه بجای احترام و تشکر ازش دلش میشکونید؟ خوبه نزاره منم بیام بهتون برسم؟
بعدش کم کم دوباره برو پیششون.
به شوهرت بگو پدر مادرم پیر شدن اعصابشون ضعیف شده حساس شدن زیاد حرفاسون به دل نگیره شما به خاطر خدا و ارامش خودتون کمکشون میکنید خودتونم یه روز پیر میشید نیاز به کمک دارید .اینجوری شوهرتم نرم کن
تا پدر و مادرت بتونن دلشو به دست بیارن