زنی را می شناسم من*که در یک گوشه ی خانه،میان شستن و پختن؛درون آشپزخانه*که می گوید پشیمان است*چرا دل را به او بسته؛کجا او لایق آنست؟*و با خودزیر لب گوید:گریزانم از این خانه*ولی از خود چنین پرسد:چه کس موهای طفلم راپس از من می زند شانه؟!* زنی را می شناسم من که نای رفتنش رفته*قدم هایش همه خسته*دلش در زیر پاهایش*زند فریاد:دگر بسه
من دیروز بدون صبحانه با شوهرم رفتم بیرون بعد که برگشتیم اون رفت برا خودش چایی نون حلوا اورد نشست روبه روم شروع کرد خوردن 🤢 گفتمش عوضی نمیگی منم گشنمه گفت خو بیا بخور 😐 منم حمله کردم کل چایی و حلواشو خوردم 😁
آیه سابقم نی نی یار منو ترکوند. خدایا شکرت بابت همه نعمتات