دخترم!
از کودکیت حرام بودی!
نگاه کردنت به مردی ۴۰ ساله،حرام بود!
دخترم توی ۹ساله را لای یک مشت پارچه پیچیدند تا مرد بالغی ب گناه نیفتد!
دخترم دهانت را بستند!
-هیسسس،دختر که فریاد نمیزند....
دخترم میتوانستی در گرمای طاقت فرسای تابستان با لباس های رنگینت شاد و خوشحال در خیابان ها بدوی!اما اگر کسی به گناه میافتاد چه!؟نه خیر!بیا اینجا!چادرت را سرت کن!بلند بلند نخند!خیر سرت دختری!آرام و با وقار راه برو!
هیچ کس از خود نپرسید که...ایمانی که به گیسویی بلرزد به چه ارزد!؟
دخترم وقتی که از دست پدرت خسته شده بودم،دادگاه حق طلاق را به من نداد!
نزدیکانم گفتند بخاطر دخترت بساز و بسوز!..
ولی دخترم.... من بخاطر تو نماندم تا تو نسوزی!
دخترم من فرار کردم تا تو شاد زندگی کنی!
حقی که از من صلب شد!
حال دخترم، از این به بعد لباس های خنک و شاد بپوش،با صدای بلند بخند،فریاد بزن!بگذار این جامعه بفهمد دختر هم میتواند فریاد بزند!
بگذار این جامعه بفهمد زن نیز انسان است•