2777
2789

من تو خانواده فقیربدنیااومدم پنج تابچه بودیم منم بچه چهارم بودم خیلی  بخاطرفقرتوکودکیمون سختی کشیدیم ولی هممون درسمون فوق العاده خوب بود ولی هیچ پشتوانه ای نداشتیم


تااین که گذشت ومن شد هیجده سالم من اصلا به فکر ازدواج نبودم وفقط تمام فکروذکرم درس بودبااین که وضع مالی خوبی نداشتیم امازندگیمون شادبود گذشت

تو همون دوران بودکه پسر دوست داییم منوتوعروسی دیدوازم خوشش اومدوخونوادش گفتن میخوان بیان خواستگاری من کپ کردم چون پسره سه سال ازخودم کوچک تربودیعنی پونزده سالش بود


اینم بگم خونواده پسره هم راضی نمیشدن بیان خواستگاری چون پسرشون کوچیک بودوخودداییم هم باپدرومادرم مشکل داشتن ودعواداشتن بخاطریه مسئله ای داییم میگفت من نمیذارم این وصلت صورت بگیره حتی شده به زور


این شدکه لج و لجبازی بین پدرومادرم وداییم شروع شدوخونوادم بخاطرلج داییم میگفتن میخاییم دخترمونوبهش بدیم واین شدکه من افتادم وسط جنگ بین دایی وپدروماردم...

من هیچ حسی به پسره نداشتم اما منم انگارازسرلج جواب بله بهش دادم ونامزدکردیم تودوران نامزدی داییم خیلی تهدیمون میکردومیگفت خودتوبااون پسره رومیکشم وخیلی فهش وناسزابه خانوادم میگفت خیلی جریان داشتیم باهاش کار به شکایت وایناهم کشیدومن انگارفقط ازلج داییم داشتم به نامزدیم ادامه میدادم چون پسره هیچی نداشت نه درس خونده بودنه پول ونه خانواده درست وحسابی داشت کلاصفرصفر

دوسال نامزدیمون به همین شکل ادامه داشت تااین که من توکنکورپرستاری تهران قبول شدم خونه خودمون تویکی ازروستاهای استان فارس هست ومن گفتم اشکال نداره میخوام برم تهران درس بخونم که نامزدم گفت نمیخوام بری درس بخونی وخونوادم هم پشتم نبودن میگفتن دخترتنهانمیشه بره تهران وازاین حرفا

نامزدم که حالا۱۷سالش شده بودپاشوکردتویه کفش که میخوادعروسی کنه ومن تازه به اشتباهم پی برده بودم ومیگفتم من این پسررونمیخام ولی هیچ کس پشتم نبودواینبارخوانوادم تهدیدم کردن که به هیچ عنوان نمی داریم نامزدیتون بهم بخوره

واین شدکه عروسی صورت گرفت اون هفده سالش بود ومن سه سال ازش بزرگترولی اصلاازلحاظ چهره بهم نمیخوره که ازش بزرگترم .هیچ پول و پشتوانه وکاری نداشت شوهرم وفقط باباش براش وسایل خونه گرفت ویه خونه قدیمی وخیلی داغون اجاره کردومن زندگیمواونجاشروع کردم

خیلی عصبی وبددهن بود بخاطرچیزهای الکی منوکتک میزدمن میگفتم ماسنمون کمه بچه نمیخاییم ولی اون میگفت من حتمابچه میخوام رفتم یواشکی از بهداشت قرص جلوگیری گرفتم خوردم اما یه شب فهمیدومنوکلی کتک زدنمیذاشت تنهایی برم جایی

این شدکه من علارخم میل خودم باردارشدم خیلی اعصابم داغون بود به زمین وآسمون زدم تابچه بیفته اماهیچیش نشدویک سال ونیم بعدازازدواجم دخترم به دنیا اومدومن یک افسرده به تمام معنا

اونجاکه یه دخترمیگه:ولی توقول داده بودی....قابلیت اینوداره که عرش خدا روبلرزونه!

بعدازبه دنیااومدن دخترم  مشکلاتمون هم چندبرابرشدازبیکاری وبی پولی شوهرم تارفیق بازی ومشروب خوریش ایناگذشت تاچندماه پیش من همه ایناروتحمل میکردم وسعی میکردم بازبون خوش به راهش بیارم امانشداون بمن گفت بایدبری خونه بابات من دیگه نمیخوامت ومن بایه دخترده یازده ماهه راهی خونه بابام شدم


اونجاکه یه دخترمیگه:ولی توقول داده بودی....قابلیت اینوداره که عرش خدا روبلرزونه!

تواین چندماهی که خونه بابامم هیچ پولی بهم نمیده حتی یه زنگ نمیزنه ازدخترش سراغی بگیره ازمشکلات خونه بابامم بگم که کم نیست اولیش این که پول ندارم خرج منودخترم بدم وبدرفتاری هاشون بادخترم تاسرکوفت زدن های اوناوداییم به من وهزارتامشکل دیگه

تااین چندروزپیش فهمیدم شوهرم بایه دخترقول وقرارازدواج گذاشتن وبخاطرهمین منوبیرون کرده ازطریق جاریم آدرسشوپیداکردم ورفتم درخونشون ودختره به غلط کردن افتادواینا ولی همچنان شوهرم نه خرجمومیده نه میگه بیا زندگی کن ونه خونوادم میزارن طلاق بگیرم همچنان توجهنم گرفتارم

اونجاکه یه دخترمیگه:ولی توقول داده بودی....قابلیت اینوداره که عرش خدا روبلرزونه!

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

بنظرتون من چیکارکنم نه شوهرم منومیخادنه خونوادم ونه پول دارم برم تنها زندگی کنم؟؟!!!

اونجاکه یه دخترمیگه:ولی توقول داده بودی....قابلیت اینوداره که عرش خدا روبلرزونه!

دوستان داستان یکی از هموطنان عزیرمونه که جز همین سایته

حضرت سعدی گفتن:

توکز محنت دیگران بی غمی

نشاید که نامت نهند آدمی!


من این تایپیک رو زدم تاشاید کسی راه حلی بتونه برای این خانوم وبچه ی 1ساله اش پیدا کنه

چون من خودم دختری ام که درد بی مادریوکشیدم

وبه خوبی بااین درد آشنام متاسفانه

@مبیناخانوم1377

دوستان لطفا شماهم تگش کنید تا بخونه و از راهنمایی هاتون استفاده ببره

به هرحال پای یه بچه ی بی گناه درمیونه


مینا خانم این تنها کاری بود که ازدستم بر میومد


خودتون هم چند بار تایپیک بزنین

وتوی دیوار وسایت های کاریابی بگردین تاشاید کار گیرتون اومد

ببین حتی میتونی از یه سالمند هم نگه داری کنی که بهت خونه هم بده

بادخترت اونجا زندگی کنید

اونجاکه یه دخترمیگه:ولی توقول داده بودی....قابلیت اینوداره که عرش خدا روبلرزونه!
خب جداشو دیگه واقعا نمیشه با این آدم زندگی کرد

جدابشه بچه اشو چیکارکنه

مشکلش دخترشه که نمیتونه ازش نگهداری کنه چون پشتوانه مالی نداره

اونجاکه یه دخترمیگه:ولی توقول داده بودی....قابلیت اینوداره که عرش خدا روبلرزونه!
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792