از وقتی یادمه مادر و پدرم فقط به فکر خانواده های خودشون بودن و فقط در پی حل مشکلات اون ها.من یادم نمیاد مادرم من رو بزرگ کرده باشه فقط این و ور و اون ور بود کند کاری های خانواده اش رو جمع کنه یا به کارهای اون ها رسیدگی کنه
به طوری که نه درس من و بقیه بچه ها مهم بود نه این پدر و مادر حاظر بودن پولی برای آموزش و رفاه ما خرج کنم.یعنی من یادم میاد کامپیوتر نداشتم ولی مادرم برای دختر برادرش کامپیوتر خرید
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
دایی های من معتاد بودن و یک خاله ام هم مشکل روانی داشت و طرد شده بود.مادرم تمام هزینه ها رو برای این ها میکرد.حتی به مدت ۸ سال از مادربزرگ طلبکارن در خونه نگهداری کرد .و کار مادربزرگم فقط جیغ و داد بود.که حضور این افراد من رو از لحاظ روحی داغون کرد.و حتی حمله خاله ام باعث شد یک ماه در بستر بیماری باشم
ولی با همه این ها برای مادرم حتی یک ماه مریضی ام هم مهم نبود دوباره درگیر کارهای خانواده خودش بود و من خودم از خودم پرستاری کردم.حتی من رو دکتر هم نبرد.میگفت خودت برو.که من واقعا نمیتونستم چون غش میکردم وقتی مدت طولانی سر پا می ایستادم
رسید به سن ازدواج من و فقط براش مهم بود که شرم رو کم کنم و ازدواج کنم.و برای ازدواج منو تحت فشار گذاشته بود.تا این که من ازدواج کردم.از هول این که یهو به هم نخوره هیچ چیز از خانواده پسر نخواست و من نه عروسی گرفتم نه طلا.ولی همسرم خیلی انسان خوبیه