خیلی ساکت و آرومم . تا بحال دعوا نکردم
اما طاقتم تموم شد
بدجور با خانوم داداشم دعوا کردم
از حسادت همه ما رو دیوونه کرده
عروس جدید آوردیم همش میگه هر چی برای اون میخرین واسه منم بخرین ..
منم نتونستم خودمو نگه دارم حالشو گرفتم دعوا شد .
اومد به ما گفت ....
فک کنم الان بریزن سرت که چرا دخالت کردی توی زندگی عروس
لایک کن ادامشو گفتی
چی گفت
منم حرفامو نگه میدارم بعد یهویی طرفو به توپ میبندم
چون‌گفتی امد گفت...... که ما دو ساعت بگیم چی گفت میام بیرون😂
چی گفت در گوش من گفت چی گفت😂😑یعنی چی اخه گفت...
از حرفایی که بهش زدم پشیمون نیستم
اما چون اهل جواب حاضری و دعوا نیستم کلی کلافم چرا این دعوا تبدیل به یه دعوای بزرگ شد 😑
خانواده بسیار بسیار نجیب و ساکتی هستیم
اعصابم خورد میشه اینقدر راحت داره ما رو خورد میکنه پیش همه ، و هر کاری براش کردیم و میکنیم به چشمش نمیاد 😑
چقدر شبیه همیم 😳
تقریبا همین اتفاق چند وقت پیش برام افتاد منم مثل تو هرچی تو دلم بود بهش گفتم دقیقا ماهم عروس جدید آوردیم و حس میکنم بدجور حسودی میکنه
منم اینقدر داد زدم صدام رفت بالا رفت به همه هم گفت آبروم و برد
گفت تا هر کاری برای اونا کردین واسه من انجام ندین راحت نمیشم .. منم گفتم برای تو زیاد محبت کردیم فقط مشکل بینایی داری نمیبینی .. حسادت جلو چشم و عقلتو گرفته
آقا تا من اینو گفتم اینقدر بلند شد به من و خانوادم و پدر مادرم توهینای زشت و بی ادبانه کرد که نگووو .. کلی رفت دم در شروع کرد به داد زدن که ول کن شما نیستم و مامانم اینا هم دعواش کردن .. گفت میرم پدر مادرمو میارم سرتون باید هر چی برای اون خریدین واسه منم بخرین و آبرو حیثیت ما رو دم در حیاط برد و رفت ..
