سر سفره بودیم غذاشو ک خورد گف پاشو برو ابو بیار منم داشتم غذا میخوردم گفتم خب خودت پاشو بیار یبار خودت کارای خودتو انجام بده،گف تا ده میشمارم پاشو بیار.منم بی اهمیت داشتم غذا میخوردم ک گف یه قهری این وسط هست منم واسه اینکه قهر نکنه رفتم آبو اوردم ولی از زور گویش بغض گلومو گرف دید ناراحت شدم خندید منم باهاش حرف نزدم اومد اب ریخت تو غذای جلو دستم