چه جالب. بنده خدا چقدر استرس کشیده.
راستش ناامید به اون معنا نشدم یعنی از رحمت خدا خجالت میکشم ناامید باشم ولی خب امیدوار هم به معنای واقعی نیستم. قرصهای ویتامین رو یک روز در میون میخورم دیگه بعضیاش رو هم دیگه نمیخورم. استرایول و پروژسترون و آنوکسا رو دارم ادامه میدم.
واقعا از انتظار کشیدن بیزارم تو هر چیزی. یعنی به مرز دیوانگی میرسم. تو این انتقال دادن ها هم این ۱۴روزا برام جهنمه.
از طرفی وضعیت خونه ام افتضاح شده. همسرم کمک میکنه ولی بلد نیست. یعنی یکی بیاد خونم فکر میکنه اومده تو انباری😥. خودمم که یه کم کار میکنم زیر دلم یهو شدید درد میگیره و احساس انقباض شدید میکنم تا زمانی که استراحت کنم. پله هم بالا و پایین میرم اینجوری میشه.
کلا وضعیتی شده برام😶
آخی بالاخره تونستم غرهام رو کامل به یکی بگم😂