دیگه طاقت ندارم از زندگی هیچی نفهمیدم از روز اول از شوهرم کتک خوردم از خانوادش توهین وفشای زشت واز خانوادم کلمه تحمل باتمام بدبختیایی که کشیدم الان هرهفته خانواده شوهرم یه شبش میان خونم می‌مونن تمام خونمو به هم میریزن باور کنین حتی چینیامو میارن میگه با بچه بازی کنیم تمام وسیله های پشت کمد امو بیرون میاره میگه بچه بازی کنه وسیله هایی که کنار گذاشتم خراب نشن یاپرخاکن همه اسباب بازی‌ای بچمو میاره پذیرایی حتی یکیشم جمع نمیکنه شمعدونیامو از قصد مادرشوهرم انداخت شکست بعد میگه فدای سر بچم حتی یه ببخشید نگفت بازم زنگ میزنه به شوهرم بد منو میگه دیگه راه به جایی ندارم کاری کردن بچم به حرفم گوش نمیده هرچی جلوی اونا بهش میگم میگن به مامانت بگو دوست دارم اینکارو بکنم خیلی بیشتر از این حرفاست دردام اینا که کمترینش فقط خودکشی برام مونده
🤕🤕🤕
یه لحظه فکر کن خودکشی کردی چه به سر بچت و ایندش میاد با اینجور ادمایی؟؟؟محکم باش و تا میتونی با شوهرت حرف بزن که رفت و امد کمتر کنه من خودکشی کردم مثل سگ پیشیمونم😭
اول قوی باش و جسور
ب خودت بگو ک اگر جوابشونو بدی بدترین اتفاقی ک میفته (طلاق دعوا و...) چی میتونه باشه
بعد شرو کن کمکم جسور بودن
جوابشونو بده
تو خونه ت راه نده
بچه تو ادب کن
ی قلم‌کاغذ بردار و
تغییراتو بنویس
و عمل کن ب جای خودکشی
چرا تو خودکشی کنی اونا خوش حال بشن
از همچین مردی با این خانواده باید جدا شد بچتم با چنگو دندون بگیر ازشون
استارتر در خواست دوستیم قبول کن!
منم الان دارم بهش فکر میکنم
عزیزم تو اگه زندگی منو لدونی امیدوار میشی
۲۲ سالمه بچه سومم رو حامله ام
شوهرم ۲۲ سال ازم بزرگتره
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
43 ثانیه پیش
49 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
