راستي شوهرم تو اين سه سال با اينكه عقد بوديم همشخونه ما بوده و طبقه پايين خونه مامانمميم و يه بار لباسشوييمون خراب شده بود و داده بوديم برامون درست كنن بعد لباساي سوهرمو برديم خونه مادرشوهرم با لباسشويي اونا بشوريم و وقتي خواهرشوهرم فهميد به شوهرم گفت خاك بر سرش عرضه نداره لباس بشوره و به شوهرم گفت با اين زن سياه و زشتي كه رفتي و شكلش مثل بوزينه ميمونه و اين حرفا،بعد وقتي اومديم خونه با شوهرم دعوامون شد و گريه كردم و جيغ كشيدم چرا دست از سر من بر نميداره و من ديگه مخم نميكشه و خسته شدم و بعد اون روز بابام و مامانم فهميدن و بابام با شوهرم بحثش شد كه چرا هوايِ زنت رو نداري و نزديك بود كه كار به كتك كاري بكشه،اون شب نميدونين چي كشيدم تا صبح شد...
از بس اذيت شده بودم نميخواستم برم خونشون و يه بار وقتي منو برد خونشون من گفتم نميام تو خونه و بعد پياده برگشتم خونه و شوهرم ناراحت شد كه چرا بدون احازه من برگشتي و كتكم زد.
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
يه بار تولد دخترخواهرشوهرم بود و من نميخواستم كادو ببرم بهش گفتم خودت اگه ميخواي كادو بخر و من خوشم نمياد براي كسي كه اينقدر اذيتم كرده كادو ببرم و بعد گريه كردم و شوهرم اعصابش خورد شد و كمدِ خونمون رو شكست و بعد باباو مامانم فهميدن و و بيرونش كردن از خونه و چه دعوايي داشتيم ما
خدارحمتش کنه عزیزم واقعا متاسف شدم.متاسفانه خیلی ها قدر خواهربرادراشون رو تا زنده ان نمیدونن
لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین. از زمانی که وارد نی نی سایت میشم همینطوری دونه به دونه پشم.ام کنده میشه تا زمانی که خارج میشم واسه خودم راحت اپیلاسیون میشم😁کاشکی همه اتفاق های دنیاااا باب دل آدم بوددد.....میشه واسه ظهور امام زمان یه دونه صلوات بفرستی اللهم عجل لولیک الفرج. خدایا شکرت
خيلي فرق ميذارن بين بچه هاشون و فقط به دختر و دامادشون بها ميدن،مثلاً يه بار شام جوجه داشتن و ما رفته بوديم و همش غذارو پيش اونا ميذاشتن و اصلا. انگار نه انگار ما هستيم و ما هم وقتي ميومديم خونه گشنمون بود و دوباره غذا ميخورديم
هيچ مناسبتي برام كادو نيوردن و هيچ ارزشي برام قائل نشدن و عروسي هم نذاشتن بگيريم و خودشون هم نميگيرن برامون و يه چند بار جشن تولدم خواهرشوهرم كادو اورده بود كه موقع دعوا مادرشوهرم گفت كادوهاي دخترم رو پس بيار
تو شهرما رسمه كه براي پسر يه زمين ميخرن خانوادش و اينا هم خريدن با دعوا و ناراحتي چون نميخواستن بخرن،اون زمين رو هم همش منت ميزارن و اكثراً سه دنگشو به نام زنشون ميكنن و شوهر من همچين كاري نكرده و نميكنه
شب يلدا شوهرم وقتي ديد اونا هيچي برام نخريدن خودش برام يه انگشتر خريد و بعد پدرشوهرم نيومد خونمون و بهانه سرما خوردگي گرفت و دروغ گفت چون خوشش نميومد برام اينو خريده
با همه اين دعواها شوهرم اصرار داشت كه بريم طبقه پايين خونه مادرشوهرم بشينيم و من گفتم نميام و شوهرم گفت من نميتونم برم خونه بسازم پول ندارم و محبوريم و بايد بريم اونحا و من اينقدر دعا و نذر نياز كردم كه نرم اونحا بعد معجزه شد و بابام يه خونه خريد براي داداشم كه وقتي ازدواج كنه بره اونحا و چون داداشم١٢سالشه و كوچيكه قرار شد ما ٧،٨سال بريم اونجا زندگي كنيم تا خونمونو بسازيم و بريم اونجا و ما الان اونجاييم فعلاً و بابام همه هزينه هاي آب و برق و گازمون رو ميده و هار هم هميشه خونه مامانمميم
هميشه هم مامانش پشت سر خانوادم بد گفته و اونو نسبت به خانوادم بدبين كرده و بهش گفته اونا باهات خوب نيستن و شوهرم هم خيلي دهن بينه خيلي و همش گوش به حرف مامانشه و نميتونه درست از غلط رو تشخيص بده
خيلي كينه پيدا كردم و دلم صاف نميشه باهاشون هركاري ميكنم و شوهرم ناراحته و ميگه تو بايد وقتي ميبينيشون بخندي و خوشحال باشي و ظاهرتو حفظ كني ولي من نميتونم هركاري ميكنم نميتونم