نفرت از خانواده شوهرم

چون معمولا تو خانواده ما اینجوری نیست

خودم چندبار وقت ناهار یا شام از خونه خواهرشوهرم رفتم ولی همچین کاری نکردن برام

و اینکه بالاخره خونه ما مهمون بودن باید از منم یه سوال بکنن که اینکارو انجام بدم یا نه من که نمیخوام بگم نه ولی احترام که بذارن ارزش داره

منم از خانواده شوهرم مخصوصا مادرشوهرم متنفرم منم همیشه تومجردی میگفتم چرا بعضیا بد میگن عین مادرخودت بدون و ازاین حرفا ولی میبینم نه اون اصن منودخترش نمیبینه دختر خودشو گذاشته رو سرش ما عقدیم هنوز عروسی نکردیم همش تو کارامون دخالت میکنه همش میخواد حرف خودش باشه شوهرمم ک هیچی فعلا عاشق مادرشه نمیدونم منو چرا گرف بااینکه من همیشه تودوستی میگفتم من الویت زندگیت باشم ولی کوعمل ایکاش ادما روی واقعیشونو نشون بدن بهتر بشناسیم واقعا بتونیم تصمیم درست بگیریم ینی باید یه تراپیست برم از دست اینا

خب اشتباه کردین همون لحظه باید درستش میکردین مهریه منو مادرشوهرم پنجاه تا کمتر گفته بود خانوادم میگفتن ولش کن ایراد نداره اما من شوهرمو خواستم بیرون و تنهایی بهش گفتم که مهریه برا من مهم نیست ولی لینکار یعنی بی ارزش کردن من.اگر قراره از الاناینطوری باشه بهتره راهمون جدا بشه اونم رفت درستش کرد من برگشتم تو محضر

ی چیزی هم تو ذهنت نگه دار اصلا طبیعت مادر شوهر همینه حسوده.

تو سعی کن اصلا پیش شوهرت بد نگی همین حلقه رو بعدا میرفتی عوض میکردی

منم انگشتر نامزدیم دوست نداشتم دستم نمیکردم تا شوهرم فهمید بعد دو سه سال عوض کردم

جلو شوهرت هیچ وقت غر نزن خودت از چشمش ننداز

خودت اگر دیدی دارن اذیتت میکنن جوابشون بده با ادب و.احترام بدون عصبانیت و.خشم

گاهی هم کم محلی و تکرار اون کار بهترین جوابه

هرکاری کنی اونا خانوادشن دوستشون داره

البته اگر ببینی میشه با محبت و کادو و فلان اونا رو هم بکشونی سمت خودت بهتره اما من.مثلا میدونستم نمیشه

ارتباطم کم کردم محبتم به شوهرم زیاد کردم غرهام کم کردم

الان بعد این همه سال شوهر من فهمیده همیشه باید طرف من باشه

شوهر من تک پسر و وابسته برای همین خیلی طول کشید ولی ارزشش رو داشت