شوهرم بدجور تحت تاثير خانوادش شده اولا اين طوري نبود بهونه گير شده يه مدته خلاصه اذيتم ميكنه يه بار ميايم خونه مامانم استرسم ميده حرفاي بد ميزنه بد جور عذابم ميده حالا امروز دعوامون شد برگشت بهم گفت بدون تحقيق ازدواج كني همين ميشه ديگه
منم خيلي ناراحت شدم آخه خونوادم خيلي خوبه به خدا يه خواستگارايي داشتم ولي منه خاك بر سر عاشق اين شدم بعد دعوا كرديم اومدم خونه مامانم خونمون خيلي نزديكه فك ميكردم مياد دنبالم ولي نيومده دلم واسه بچم پر ميكشه 😥😥 تا حالا بدون من نخوابيده😥😥😥
دارم ديوونه ميشم چيكار كنم