رابطه تون با جاری تون

بدون دعوت خونه ی هم نمیریم، تلفن نمیزنیم، ولی تا حالا بی احترامی نکردیم، اکثرا مهمونی هامون هر چهار تا جاری با همیم و خونه ی مادرشوهر هم اکثرا با هم میریم ... الان که کروناست، یکبار بیشتر ندیدیمشون... یکی از جاری ها هم خواهرمه...

در اصل شش تا جاری دارم (دوتاش ناتنی )

من شش تا جاری دارم هفتمی هم میاد من خوبم باهاشون احترام میگذارم ولی اونا تیکه مندازن پشت سرم حرف میزنن توجمع یهو یه چیزی میگن منم ادم ساده خنگی نیستم که نفهمم تیکه هاشون رو اتفاقا چون خیلی زرنگم اونا پیش دستی میکنن که منو خورد کنن ازهمه لحاظ ازشون سرترم قیافه تحصیلات لباس ولی متاسفانه شوهرم نمیگذاره کارهاشون رو جواب بدم اگه جواب بدم میگه همتون نکبت هستید البته فقط واسه خودش تعریف میکنم اینا میگه اگه جوابشون رو بدم که جرم میده همین امشب حرفش بود سر شام که من زدم زیر گریه که رفتار زنداداش هات بامن درست نیست بازم میگه همتون نکبت هستید باردارم هستم اونا همیشه شوهراشون پشتشون هستن ولی متاسفانه شوهر من نمیگذاره جواب بدم منم ساعت ها میشینم تنهایی گریه میکنم افتادم تو فکر طلاق نمیخوام به قول خودش به عنوان یه نکبت زندگیش رو خراب کنم میخوام بچم که به دنیا امد شیر دهنش نگذارم یه پسر ۷ ساله ام دارم بگذارم و برم دنبال طلاق چون من ادم فوقالعاده احساساتی هستم همسرم زیادی منطقی وقتی واسش میگم میگه چرت وپرت میگی میگم من زنم واسم مهمه چطوری یکی نگام میکنه تیکه میندازه نمیتونم تحمل کنم بازم طرفم نیست شما بودید چکار میکردید 

ولش کن 

البته بعد زایمان هورمونا بهم می‌ریزه. ولی تو هم سرسنگین باش محلش نذار. 

سه تا جاری دارم با دوتاشون تو یک ساختمونیم 

شب نشینی سرزده خونه همدیگه رفتن نداریم براهمین مشکل خاصی باهم نداریم .بالاخره اخلاقا و تربیت خانوادگی فرق می‌کنه اما چون خانواده شوهرم مذهبی هستند اجازه ندادن عروسا پشت سرهم حرف بزنن .براهمین تقریبا با همدیگه خیلی خودمونی نیستیم

نه بخاطر جاری بخاطر اینکه شوهرم کلا احساساتم رودرک نمیکنه کنه مثلا وقتی بگم فلانی یه چی بهم گفته تهش مقصر خودمم در صورتی که من هنوز بحثی پیش نیومده بدنم شروع به لرزش میکنه وتپش قلب میگیرم همین دو هفته پیش رفتیم خونه مادر شوهرم جاریم داشت پشت سرم حرف میزد من تو حیاط داشتم میرفتم داخل حرفاش رو شنیدم به قدر بدنم شروع کرد به لرزیدن و تپش قلب گرفتم که حالم بدشد وقتی ام رفتم تو سلام کردم انگار نه انگار که شنیدم داشتی پشت سرم حرف میزدی ولی به همسرم گفتم گفت حتما حقت بوده شما بودید ناراحت نمیشدید تازه اگه خود جاریم بود ومن داشتم پشت سرش حرف میزدم تا میومد داخل اتاق جنگ میشد ولی من سکوت کردم رفتم نشستم به رو خودمم نیوردم فقط تپش قلب گرفتم 

هنوز زایمان نکردم باردارم بچه دوممه

به خاطر بقیه بچه هاتو بزاری بری 

می‌دونم خیلی سخته ولی اصلا جوابشون رو نده همیشه تو مهمونیا سرتون با یک چیزی بند کن  مخصوصا بعد زایمانت که بچه کوچیک داری .معمولا آدمای حسود زیاد حرف میزنن چون نمیتونن کار دیگه ای بکنن

ها؟!

مثلا یکی دیگه اش اینه که ما شهرمون کوچیکه کلا سه تا سیسمونی و لباس کودک داره بعد گاهی میرم از یکیشون که هم دوست شوهرمه هم لباسای قشنگی میاره واسم پسرم لباس میخرم اون هفته نشسته بودن اینو مسخره میکردن که اره اینا از فلانی لباس میخرن درصورتی که پسرم هفت سالشه یبار لباس زشت یه کهنه یا جنس بد نپوشیده همیشه ام جوری میخرم که با باباش ست باشه خودمم اکثرا باهاشون ست میکنم همیشه ام ازش چیز نمیخرم میرم بیرون از شهر خودمون اینقد ایرادی هستم ولی همین گاهی رو نشسته بودن مسخره میکردن که ما از اینا چیز نمیخریم به شوهرم میگم من خجل میشم مسخره میکنن میگه تو زیادی حساسی بگو اره من لباس دست دوم واسه بچم میگیرم چه اشکال داره من جر میخورم قشنگ او لحظه😡🤬