بعضی از ما تو گذشتمون که نگاه میکنیم می بینیم خیلی خیلی زودتر از وقتش نقش آدم بزرگا رو بر عهده گرفتیم... خیلی زود به عنوان مادر یا پدر، تکیه گاه والدین یا خواهر برادرامون شدیم... مونس شدیم و تموم حرفاشونو شنیدیم و غصه زندگیشونو خوردیم...
غافل از اینکه تو اون سن خودمون نیاز به مراقبت و شنیده شدن داشتیم و قرار نبوده که مشکلات بقیه رو حل کنیم...
اما طوری برای خودمون و همه طبیعی شده که کسی انتظار دیگه ای نداره...
حالا که بزرگ شدیم ممکنه اگه یکم دقیق نگاه کنیم، ردپای زخمای این نقشا رو ببینیم... ترس ها و بی اعتمادی که ممکنه به رابطه صمیمی پیدا کرده باشیم... مسئولیت پذیری زیادی که الانم کمرمو خم کرده..خشم خیلی شدید از آدمایی که مشکل دارند و حتی خشم زیاد به خانواده...
شما هم این تجربه رو داشتین؟؟