سلام من و رلم پنج ماه باهم بودیم تو این پنج ماه خیلی زیاد بیرون رفتیم و خوش گذروندیم خیلی زیاد خوب بود 
شوخی و خنده و این حرفا دیگه دوتامون رو ابرا بودیم و گفتیم اونی که میخایم رو پیدا کردیم 
گفته بود بهم مامانم راضی نیس دخترخالمو میخاد اما من راضیش میکنم نگران نباش 
با هر طور و بدبختی شد راضی شدن دوروز قبل اومدن ب خاستگاری فهمیدن ما باهم دوستیم و بهانه آوردن که نمیخایم و اینا 
من هم با کلی بیچارگی و دعوا با پدرم راضیش کردم 
دوروز پیش ساعت 12 این اتفاق افتاد و توی این مدت آقا جا زده 
که حال مادرم خوب نیس دکتر گفته مراعات کنین نکنین سکته میکنه 
دیشب توی چت هرچقد دلداریش دادم ک درستش میکنیم حتی راضی بودم خودم برم با باباش حرف بزنم 
اما گفت نه به من فکر نکن درستو بخون زندگیتو بکن و این حرفا
دیشب به مادرم هم گفته راضی شدن شدن نشدن عروس بشه 
من هم از هیچ لحاظ کم ندارم نه قیافه نه هیکل نه خانواده 
حتی خاستگارای قبلم هم خیلی ازین آقا بهتر بودن 
ولی من اخلاق ایشون رو خیلی دوس داشتم و فک میکنم هیچ آدمی دیگ پیدا نمیشه ک چنین اخلاقی داشته باشه
دارم دق میکنم😔