الان میگم این خومهه ک گیر اوردم خوبه،خودشم خوشش اومد میگه خونمونو نمیبرن فروش نمیره،میگم فروشش با من من میفروشمش با قیمت مناسب قبول کرد اوکی داد منم خوشحال
بعد فک کزدم دیدم شوهر خاهرم املاکیه،گفتم ب اون میگم بزاره بنگاه زودتر بفروشتش
الان دبه کرده میگه نه
طلاهامونو بابام اینا احتیاج دارن میخان دامداری بسازن
من دوسدارم کمک کنیم اما ماشالا اونا دارن خودشون
برادرشوهرم و پدرشوهرم ماشینشونو بفروشن سیصد چهارصد تومنه،(ماشین جدید خریدن اون دوتا ماشینشون ب کار نمیاد)مادرشوهرم سیصد چهارصد گرم طلا داره
هی میگه نه اونا رو طلاهای ما حساب کردن
درحالی ک نکردن مطمعنم فقط برااینکه حال نداره خونه عوض کنه اینجوری میگه
کلافم دیگه
نمیدونم چ بزخوردی داشته باشم
با بابامم صحبت کنم پشت شوهرمه چون خاهرزاده خودشه طرف شوهرمو میگیره
من چیکارکنم اخه😔