بابام فهميده عصبي شده ميخواد زنگ بزنه باباش
چون يه بار من ٧ اومدم خونه از دانشگاه شوهرم تا دو روز داشت منو ميزد تا اينكه زنگ زدم باباش و بابام باباش اومده بوم ميگفت خوب زود بيا بابامم گفت اينجا جنگل نيست تو حيوون وحشي هستي حق نداري در شان خودت با دختر من برخورد كني الان بابام ميگه اين كه اداي غيرت در ميوورد ٦ روزه رفته زن باردارو تنها گذاشته انتظار داره زن باردار اواره اين خونه اون خونه شه تازه نميدونه زنگ نزده بهم خيلي خيلي عصبانيه بابام
نميدونم چي كار كنم
من تصميم دارم به بابام بگم هيچي نگه خودم به باباشو خودش بگم