دوستان
ی موضوعی:
حدود یک سال پیش همسر من مریضی سختی گرفت.
و وقتی که سر کار بود کارش به بیمارستان کشیده شد.
من وقتی شنیدم شدیدا ناراحت شدم و گریه میکردم و...
وقتی داشتم میرفتم بیمارستان به خودم گفتم خودت رو جمع جور کن. برو بهش انرژی مثبت بده. با خودت انرژی مثبت ببر.
جلوی احساسات خودم رو گرفتم و رفتم پیش همسرم و رفتم تو فاز انرژی مثبت و این چیز ها
ولی بعد از مریضی
همسرم از گریه های خواهراش موقع ملاقاتش برام میگفت
که چقدر نگرانش بودن چقدر ناراحت بودن و...
حسابي تحت تاثیر قرار گرفته بود و...
من هم امسال که همسرم مریض شد
اصلا جلوی احساسات خودم رو نگرفتم و تو فاز انرژی مثبت واینا نرفتم
بعد فکر کردم که من خود واقعیم نبودم و فقط بخاطر قضیه مریضی قبلی همسرم اینطوری رفتار کردم.
ولی یادم اومد که بانو قبلا گفتن مادر و خواهر همسر که واسه پیدا کردن قلق همسرمون خیلی میتونن به ما کمک کنن. چون اونها اصولا قلقشون رو بلدن...
و انگار من از اونا یاد گرفتم که همسرم با نشون دادن احساسات(گریه) تحت تاثیر قرار میگیره. وگرنه فکر میکنه بیخیالی و نگرانش نیستی. 🤔