2777
2789
عنوان

بت خانواده همسر را بشکنید

| مشاهده متن کامل بحث + 317020 بازدید | 1712 پست
نمیدونم من با خوندن نوشتتون حس کردم این سکوتتون اتفاقا باعث شده...این ک از اول نق نزدین...ک همسرتون ...

شوهرم فکر میکرده سکوت من از رضایت داشتن کامل از زندگیمه وقتی پیش اون سکوتمو شکستم تازه فهمید حال دلمو منم یاد گرفتم سکوت همیشه جواب نمیده و گاهی میشه ظلم به خودم و شروع کردم به گفتن که حساب کار دستش اومد و بارها گفته بود به خانوادش که با خانم من زیاد شوخی نکنین کلا کاریش نداشته باشین که این حرفایی رو که شوهرم تو خلوتشون گفته بود بارها پیش من و تو جمعای دیگه زدن تو صورت همسرم و مسخره میکردن خلاصه طرفای من آدمای کاملا نفهمی هستن اونقدر نفهم که پسرشونو جلوی زنش کوچیک میکنن

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

دوستان سلام نظرتون درمورد ابن صحبت دکتر هولاکویی چیه؟ https://www.instagram.com/p/CIuiNk_jMPj/ ...

براتون لینکش رو فرستادم

می که یه دوستی همش می خواست خراب کنه من رو. برای اینکه دست از سر من برداره مثلا می گفتم رفتم سر کلاس حتی یه نفر هم نیومده بود. اینطوری دلش تنگ می شد و می گفت پس همه بالاخره فهمیدن کلاسای تو به درد نمی خورن.

من که این راهکار رو دوست ندارم چون حس می کنم آدما گستاخ تر می شن

بچه ها من چهارساله عقدم همسرم دوماه بعداز دوهفته عقدم باعشق قبلیش درارتباط بود تااین که فهمیدم کات کردن یعنی یادم میوفته جیگرم میسوزه کاش اون موقع طلاق گرفته
بعداون باهم خوب بودیم خیلی وابسته خانوادشه ومادرشوخیلی دوستداره وگوش بفرمان خانوادشه
خواهرش توهرچیزی دخالت میکنه وازهرجهت بهم گیرمیده ازنظر
آرایش ،پوشش،لاک،رابطه جنسی،و…
خواهرش انگارمهمونه میشنه من کارمیکنم یااگ مهمون بیادمن پذیرایی میکنم وبقیه کارارو…
همسرم هیچ وقت پشتبان من نبوده
من حمال خانوادشم وازاول خونشون کارکردم ازاول عقد تاالان واس ی جاروکردن معمولی بگیرتاخونه تکونی واسشون انجام دادم وبی نهایت بهش احترام گذاشتم وتوهرمراسمی واسش کادوخریدم اونم نهایت ۱۰۰یا۵۰تومن داده بهم
ی بارباخواهرش بحث کردیم سرااینک شوهرم ب خواهرش سپرده بودکاری واسش انجام بده اونم بمن گفت منم انجام ندادم چونگفتم پرومیشه بعدهمسرم اومدسرخواهرش دادوبیدادکرداونم بعداینک شوهرم رفت سرم دادزدگفت چرا انجام ندادی منم گفتم مگ بیکاربودم کارداشتم میگ چیکارداشتی داشی باگوشی بازی میکردی بعداینک شوهرم اومدبهش گفتم خواهرت سرم دادزدگفت که حتما ب حرفش گوش ندادی اشکام همینجوری میریخت بدون اینک گوش بده اول گفت حتما بحرفش گوش ندادی بعدخودشوزده بوددیونه بازی حالا این ب کنار
حالاوایسیدبقیشم میگم
خودشم بددله، عصبی اخلاقشم درست وحسابی نیست
خواهرش مث همیشه رفته گشت وگذارمیگ بایدبیای پیش مادرم باشی وتنهانباش
منم دیشب شام دعوت بودیم رفتیم اونجا خونه مادرجونم حالاکروناگیرندین اینجابحثم این نیست
بعدبرگشته میگ چرانگفتی میری شام پس ماچی بخوریم مادرم تنهاست وفلان…
گفتم خوب ی چیزی درست کن بخوریددیشب قهرکردو…
بعدصب دوباره زنگ زدکه بیااینجامادرم تنهاست وسطاقطع شدمن نفهمیدم کامل چی گفت بعدالان زنگ زددادوبیداکردکه چرانیومدی وفحش پیش مادرش اونم ازاونورحرف میزدنشنیدم دیگ چی گفت بعدمنم حرصم گرفت پیام دادم بهش 
من خریت کردم ازاول ب اینارودادم دیگ درست بشونیست چون ازاول سواری دادم حالاکه میگم نمیام اینطوری دعوامیوفته سیاستم ندارم
بعداین خواهرشوهرفضول من توهمه مراسمام دخالت وفضولی کرده وتویکی ازمراسمام دعواراه انداخت باز
بعدچن روزپیش داشتن محصولات خونگی درست میکردن من رفتم کمک خونشونوتمیزومرتب کردم بعدداشتم میرفتم خونمون گفت کجامیری مگ کارنداریم گفت خوب کاری نمونده که فقط لحظه آخرمیخوای وایسی بالاسرش بعددادوهوارانداخت همه دارن میرن موندم دست تنهامنم گفتم اخه کاری نمونده که بخوای انجام بدی همه کاراروکردم وخلاصه شوهرم اومدب حرف خواهرش گوش کردمن نبردگفت وایسااینم دست تنهاست وطرف خواهرشوگرفت بعددعوای مفصل کردیم گفت وظیفته گفتم شرمنده وظیفه من نیست گفت عه تاچن سال پیش وظیفت بودمیومدی کارمیکردی الان نمیای گفتم اون موقع من سالم بودالان
اخه انقدرخونشون کارکردم دیسک گردن وکمردارم
بعدگفت میای اینجاچن شب میمونی حالاکارداریم میخوای بری منم درکوبیدم رفتم تو بعدشوهرمویادمیدادبگوبهش تومیخوای بیاکارای این خونروبکنی بزارتکلیف ووظیفه خودشوبدونه بعددراومدم بیرون دوباره دعواکردیم گفت بزارباباتوببینم بهش میگم گفتم لازم نیست خودم میگم فردامیادخونتون و…
حالاخیلی چیزای دیگ بهم گفتیم ولی یادنیست
بعدازاونجادراومدیم همسرم باهام دعواکردکه بااون بحث نکن اون بزرگترو…اون انقدرکارمیکنه دیگ اعصابش نمیکشه وفلان
بعددیدم خواهرشوهرم داره شوهرمویادمیده میگ بگووظیفه توبایدبیای اینجاکارکنی بزارتکلیف خودشوبدونه خیلی عصبیم الانم زنگ زده داره میادبرم کمک کنم انقدخسته شدم
اینایی که گفتم واسه چندوقت پیشه

ادامشوبخونید👇👇👇

عزیزم دیشب کلی بهم نفرین کردن و بد و بیجا گفتن همشم به خاطر اینه که نمیگم‌چی ازشون میخوام و به قول خ ...



عزیزم اونروز که نظر بانو‌و بچه ها رو خواستی که چه عکس العملی با مادر شوهرت داشته باشی، یه نکته بسیااار مهمی رو گفتی که آدمای شلوغی هستن...و متفکر نیستن....و حرفهای تو درشون اثر نداره...و اهل تغییر رفتار با بقیه نیستن...


پس گفتگو و صحبت با این افراد نه تنها هییییچ اثری نداره، بلکه میان که از حرفای آدم آتو بگیرن...که بکننش نقل مجالس واسه بقیه...


همونطور  که خودتون گفتین،   از بین تمااام سکوتتون دو کلام ، اونم با احترام حرف زدین ، که از توش یه چیزی درآوردن....


اصلن واسه همین اومدن پیشتون...که شمام یه چی بگی و همونو تاب بدن و بهونش‌کنن اونوقت  حرفایی که  پشت سرت گفتن وشنیدی رو  فراموش کنی،  (چون باید قسم و آیه بخوری که نه من منظورم یچیز دیگه بوده ، )یا حداقلش اینه که میگن اگر ما اینو گفتیم، خوب توهم اونو گفتی....... 


پس سکوت و خنثی بودن با همچین افرادی بنظرم بهتریییین راه حله....(چون اگر اعتراضی هم بکنی قبول دار نیستن)


اماا با شوهرت خییلی آروم و دوستانه......حس درونیت رو به وقتش بیان کن...اینکه شوهرت پشتت باشه یه پوئن بزرگیه...

دعاکن. سپس رها کن. سعی نکن به زور دنبال نتیجه باشی.فقط به خدا اعتماد کن تا درهای درست را درزمان مناسب به رویت باز کند. 

مادرشوهرم فوت کرده حالاموضوع اصلی اینه که چجوری روی خواهرشوه کم کنم همش بهم دستورمیده هی میره ومیادشوهرم پرمیکنه فلانی میگ شماتنهاییدبگیدمثلانفس(یعنی من)بیادبمونه اونجابعدشوهرموپرمیکنه دیگ من امیدی ندارم وهیچکس نیست وتنهاموندم هی میگ شوهرموتحریک میکنه اونم بشدت گوش بفرمان خانوادشه وحالم ازاین رفتاراش بهم میخوره خیلی سیاست مدارپشت سرشوهرم دعواوفحش میده توروش قربون صدقش میره
اگ شوهرم گفت تنهاییم بیابمون اینجاچی بگم بهش؟؟
بعدشم قراره بعدعروسی یجاباشیم باهم اینوبیشترناراحت میکنه حتی مادرش زنده بودمیخواستیم بریم یجای دیگ زندگی کنیم ولی خواهروبرادراش انقدتوگوشش خوندن منصرف شد هی میگفتن توبری مامان تنهامیمونه دق میکنه وفلان مریض بشه کی ببره دکتر توبایدمراقبش باشی تااینک منصرف شدبغل دستشون زمین خریدوخونه ساختن الان اون مرده ولی خواهرشوهرم مونده رودستم همش میگ این کاروکن و..انگارمن کلفتشم 
شوهرم بازبااین حال که مادرش مرده غمگین وهمش گریه وناراحتی میکنه ومیگ من آدم سابق نمیشم وبدون اون میمیرم و...الان بااون حرفاش مغزشوشستشومیده هی میره ومیادمیگ فلانی میگ تنهاموندی نفسوونزاریدبره خونشون

بعدش خیلیم حسوده من ی لباس نوبگیرم جرئت ندارم جلوش بپوشم چون دوبرابراشوازشوهرم میگیره وخرج میکنه واینک خرجیشونوشوهرم میده ازخوراک،پوشاک،مسافرت دکترو........هرچیزی که فکرشوکنی وتمام اختیارپول،کارت،وماشین دست خواهرشوهرمه همش فازنصحیت برمیداره وخانم جلسه ای هستش بعدب اونایی که میگ خودش عمل نمیکنه

خودشم بچه نیست که بگم گناه داره بازبونش همرونیش میزنه 


دوستانم سلام 

میشه نظر بدید .. در مورد مشکل کاری من

حالم بده خیلی خستم واقعا ... امروز که شیفتم نبود و خونه بودم سه بار زنگ زدن و گند زدند به روز من ...


یک کار داشتم با مسئولیت به خاطر گردن درد گفتم نمیخوامش یه کتر ساده تر و بدون مسئولیت بهم دادن ...


از طرفی مشکلات کار قبلی رو باید هنوز هندل کنم 


و از طرفی متوجه شدم مسئول این کار جدید که من میشم نیروی ایشون دایما استرس میده و مشکلات رو وانمود میکنه که کارکنان مسئولش هستند ...


امروزم همینطور ... فایلی که من ساختم بدون اینکه چک بکنه فرستاده رفته امروز متوجه شده مشکل داشته گفته اضافه کاری ساره رو ۰ میدم 




بگذریم از اینکه من عادت ندارم برام شاخه شونه بکشه ... و جوابش رو هم میدم ... آیا کسی که حق مسئولیت میگیره نباید همه چیز رو کنترل کنه؟



این رو در نظر بگیرید که سه سال مسئول کاری بودم و عالی ترین بودم در سطح شرکت های هم خانواده

ما مالک هیچ چیز نیستیم ؛فقط نوبت ماست که از آنها استفاده کنیم😊پس ببخش و بگذر 

از طرفی به من میگند تو همچنان رییس اون واحد قبلی هستی به حاطر سوابق درخشان و اینکه کسی جز من در این سازمان این  کار رو بلد نیست ... میگن تو دستور بده و نظارت داشته باش و اون سه نفر کار رو انجام بدن ... از طرفی این اقا به حودش اجازه میده روزی که من نیستم چنین حرفی بزنه در موردی که خودش مقصره.. واقعادموندم چه کنم .. وسوسه شدم برم برگرد بهدهمون کار قبلیم اقای خودم بودم و نوکر خودم .. 


و این چندمین باره که این رفتار رو میکنه.. یکبار باهاش برخورد کردم ولی گویا فایده ای هم نداره...



ببخشید اینجا مطرح کردم 

ما مالک هیچ چیز نیستیم ؛فقط نوبت ماست که از آنها استفاده کنیم😊پس ببخش و بگذر 

همین مهر طلبی من باعث شده تا خودم رو کوچیک کنم .وجایگاهی نداشته باشم ومساله دیگه هم همسرم من خیلی اخ ...

تایپیک من خودم را دوست دارم بانو آرتمیس رو بخون 

من از وقتی خوندم متحول شدم 

قبل اون همیشه تو قهر ها واسه همسرم پیش قدم میشدم و اصلا طاقت قهر نداشتم و فکر میکردم وابسته همسرم هستم 

اما بعد خوندن مطالب فهمیدم من نه وابسته بودم نه چیزی  فقط عزت نفس و اعتماد به نفس نداشتم و بعد اون خیلی محکمتر شدم

و قسم به نور،وقتی از زخم هایت وارد میشود،تا غم در آغوشت نگیرد...
عزیزم اونروز که نظر بانو‌و بچه ها رو خواستی که چه عکس العملی با مادر شوهرت داشته باشی، یه نکته بسیاا ...

بله شما درست میگید ما چند روز بود عروسی کرده بودیم داشت غیبتمو پیش فامیلشون میکرد منو که میدی بغل و بوسه و قسم و آیه که تورو از پسرمم بیشتر دوست دارم که اونجا بود فهمیدم چقدر دو رو وبدجنسه هزاران چیز دیگه دیدم که از جلوی چشمم افتادن الانم گیر داوه چشه زنت و ول کنم نیستن از دستشون کلافه شدم مطمئنم این روزاس که بیاد خونم و شروع کنه به نصیحت و چرت گفتن قربون خدا برم عروس میخواد خوب باشه خانواده ی شوهر این طوری میشن بلای جونش یا برعکس چرا خدا نیست و نابودشون نمیکنه که همه از شرشون راحت شن

از اون روزی میترسم که این دنیا تموم بشه و بگن چرا اینکار رو کردی؟چرا اون کار رو کردی؟

و ما بگیم چون همسرم اینجوری کرد، خواهرش اونجوری کرد، دوستم، مادرم و ....

و در جواب بگن تو در این دنیا تنها بودی، کسی با تو نبود، نگاه کن...

و ما نگاه کنیم به زمین و ببینیم همه آدم ها کمرنگ شدند و فقط ما وجود داریم...

هر کدوممون توی یک دنیا بودیم با خیالات و تصورات خودمون...

امتحان هرکدوممون تنهایی برگزار شده تو این دنیا...

آدم ها صرفا وجود داشتند بصورت یک خیال تا یک چیزی به ما یاد بدن.

و ما به جای یادگیری با این خیالاتمون درگیر شدیم یک عمر....

همه چیز توی خیالات و تصورات ماست.

مغزمون داره همه چیز رو شکل میده.

دنیا فقط و فقط حاصل تصورات ماست.

ما باید درسمون رو یاد بگیریم و بریم مرحله بعد...

هیچ کسی با ما توی این دنیا زندگی نمیکنه


ددوستان این مطلب  نوشته بانو  ارتمیس در  تاپیک من خودم رادوست دارم  هست. مشغولم به یااداشت نکاتش بصورت جملات کوتاه وشماره بندی شده. اگرحالتون بده ازاونجاشروع کنید. عالی هست. این مطلب روبارهاخونده بودم. ولی بایدبرامون بارهایاداوری واکراربشه تاتغییررو درخودببینیم. انسان فراموشکاره چاره اش یاداوری وتکرار من بااینکه چندباراینوخوندم وتوزندگیم دارم تمرین میکنم یاخوندنش بازاحساس کردم اولین باره میشنوم. 

شکرت خداجون
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز